در حال بارگذاری ویدیو ...

جنگ حیات قسمت چهارم(آخر)

۶ نظر گزارش تخلف
◇hwagae markett◇
◇hwagae markett◇

تقریبا یه 8 سالی از شروع جنگ میگذشت. خواهر و برادرای بزرگتر بچه ها ازمون جدا شدن و هر کدوم راه خودشونو رفتن. بچه های کوچیکتر رو هم به خاله ها یا عمه هاشون سپردیم و 13 نفری پیش رفتیم. امیلی هم از ایتالیا بهمون پیوست و کل جهان رو به دنبال جای مناسبی برای زندگی طی کردیم. روژین خاطره تلخ مرگ والدینش رو فراموش کرد و یاد گرفت حرف بزنه. نزدیک مرز بلژیک، پرسون گفت: «بچه ها آلبوم بچگیامو پیدا کردم.بیاین ببینیمش.»
گفتم :«ای کاش میتونستیم برگردیم ایران و تو سرزمین مادریمون زندگی کنیم.»امیلی با همون لهجه ایتالیایی خودش گفت:«ممکنه جنگ توی ایر ایران تموم شده باشه!»
_صد بار گفتم بگو ایران نه ایر ایران!
_راست میگه بیاین یه سری به ایران بزنیم
پس راه افتادیم.هر جوری و به هر زحمتی که شده خودمونو به ایران رسوندیم.وقتی قطره های اشکمون روی خاک تازه آزاد شده خرمشهر چکید تازه فهمیدم عشق چه معنایی میتونه داشته باشه.مثل بوی باران لطیفه.

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

جنگ حیات قسمت چهارم(آخر)

۸ لایک
۶ نظر

تقریبا یه 8 سالی از شروع جنگ میگذشت. خواهر و برادرای بزرگتر بچه ها ازمون جدا شدن و هر کدوم راه خودشونو رفتن. بچه های کوچیکتر رو هم به خاله ها یا عمه هاشون سپردیم و 13 نفری پیش رفتیم. امیلی هم از ایتالیا بهمون پیوست و کل جهان رو به دنبال جای مناسبی برای زندگی طی کردیم. روژین خاطره تلخ مرگ والدینش رو فراموش کرد و یاد گرفت حرف بزنه. نزدیک مرز بلژیک، پرسون گفت: «بچه ها آلبوم بچگیامو پیدا کردم.بیاین ببینیمش.»
گفتم :«ای کاش میتونستیم برگردیم ایران و تو سرزمین مادریمون زندگی کنیم.»امیلی با همون لهجه ایتالیایی خودش گفت:«ممکنه جنگ توی ایر ایران تموم شده باشه!»
_صد بار گفتم بگو ایران نه ایر ایران!
_راست میگه بیاین یه سری به ایران بزنیم
پس راه افتادیم.هر جوری و به هر زحمتی که شده خودمونو به ایران رسوندیم.وقتی قطره های اشکمون روی خاک تازه آزاد شده خرمشهر چکید تازه فهمیدم عشق چه معنایی میتونه داشته باشه.مثل بوی باران لطیفه.