در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان کره ای عشق به شکل برمودا قسمت11

۰ نظر
گزارش تخلف
♪♬♥ ♡Park Sangme & Park Chanyeol ♡ ♥♬♪
♪♬♥ ♡Park Sangme & Park Chanyeol ♡ ♥♬♪

بعد صدای آژیر اومد و اون سکوت چند دقیقه ای رو شکست ، من وقتی صدا آژیرو شنیدم سریع اثر انگشتمو از روی اسلحه پاک کردمو گذاشتمش تو دست کانگ سو :
—معذرت می خوام عشقم ولی این تنها راهیه که می تونم خودمو نجات بدم...
بعد سریع رفتم بالا سر هیونو شروع کردم به گریه که ضایع نشه ، بعد چند نفر با برانکارد اومدن و هر سه شون بردن وقتی می خواستم سوار آمبولانس هیون بشم یکی از پلیسا که انگاری یه افسر بود بازومو گرفت :
—چه اتفاقی افتاد؟
منم یه قیافه ای بهش تهویل دادم که می گفت حالم خوب نیس ، خیلی ترسیدم ؛ اونم که این حالمو دید گفت می تونی فعلا بری...
یه چند ساعتی می گذره که پشت در اتاق عمل منتظر هیونم ...
بعد پنج ساعت بلاخره دکتر اومد بیرون و تا منو دید اومد سمتم:
—عمل خیلی سختی بود تیر میلی متری از قلبش رد شده بود ولی موفق شدیم
اون لحظه خیلی خوش حال بودم اما یه دفعه سرم گیج رفت و دیگه جاییو ندیدم ...
وقتی بهوش اومدم فهمیدم بخاطر فشارهای روحی روانی که بهم دس داده بچه سقط شده صورتم کاملا خیس شده بود با خودم گفتم من بچه ی هیونو از دست دادم ولی نمی خوام دیگه خودشم از دست بدم...
نمی دونم چه طوری خودمو به اتاقی که هیون توش بود رسوندم می خواستم برم تو ولی اجازه نمی دادن ...
یه سه سالی هست کارم شده رفتن خونه برگشتن بیمارستان ؛ اومده بودم خونه که وسایل بردارم گوشیم زنگ خورد دوستم بود :
—هی اب دسته بزار زمین فکر کنم می خوان دستگاها رو جدا کنن...
سریع گوشیو قطع کردم یعنی چی هیون من نباید بمیره ...
نمی دونم با سرعت چندتا خودمو به بیمارستان رسوندم اما هر چی بود خیلی بود ، سریع خودمو به اتاق هیون رفتم دکترا بالا سرش بودن چشام دوباره پر اشک شد تا می خواستن دستگاه هارو جدا کنن دیدم ، دیدم دسش تکون خورد :
سانگ می —دستش تکون خورد...
دکترا توجه شون به هیون جلب شد دوباره انگشتای کشیده و خوشکلشو تکون داد ؛ چندتا از دکترا رفتن بیرون و پرستارا اومدن منم بیرون کردن T^T
بعد چند دقیقه دکتر اومد بیرون :
—نگران نباشین حالش خوبه فردا یا پس فردا بهوش میاد...

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان کره ای عشق به شکل برمودا قسمت11

۱۲ لایک
۰ نظر

بعد صدای آژیر اومد و اون سکوت چند دقیقه ای رو شکست ، من وقتی صدا آژیرو شنیدم سریع اثر انگشتمو از روی اسلحه پاک کردمو گذاشتمش تو دست کانگ سو :
—معذرت می خوام عشقم ولی این تنها راهیه که می تونم خودمو نجات بدم...
بعد سریع رفتم بالا سر هیونو شروع کردم به گریه که ضایع نشه ، بعد چند نفر با برانکارد اومدن و هر سه شون بردن وقتی می خواستم سوار آمبولانس هیون بشم یکی از پلیسا که انگاری یه افسر بود بازومو گرفت :
—چه اتفاقی افتاد؟
منم یه قیافه ای بهش تهویل دادم که می گفت حالم خوب نیس ، خیلی ترسیدم ؛ اونم که این حالمو دید گفت می تونی فعلا بری...
یه چند ساعتی می گذره که پشت در اتاق عمل منتظر هیونم ...
بعد پنج ساعت بلاخره دکتر اومد بیرون و تا منو دید اومد سمتم:
—عمل خیلی سختی بود تیر میلی متری از قلبش رد شده بود ولی موفق شدیم
اون لحظه خیلی خوش حال بودم اما یه دفعه سرم گیج رفت و دیگه جاییو ندیدم ...
وقتی بهوش اومدم فهمیدم بخاطر فشارهای روحی روانی که بهم دس داده بچه سقط شده صورتم کاملا خیس شده بود با خودم گفتم من بچه ی هیونو از دست دادم ولی نمی خوام دیگه خودشم از دست بدم...
نمی دونم چه طوری خودمو به اتاقی که هیون توش بود رسوندم می خواستم برم تو ولی اجازه نمی دادن ...
یه سه سالی هست کارم شده رفتن خونه برگشتن بیمارستان ؛ اومده بودم خونه که وسایل بردارم گوشیم زنگ خورد دوستم بود :
—هی اب دسته بزار زمین فکر کنم می خوان دستگاها رو جدا کنن...
سریع گوشیو قطع کردم یعنی چی هیون من نباید بمیره ...
نمی دونم با سرعت چندتا خودمو به بیمارستان رسوندم اما هر چی بود خیلی بود ، سریع خودمو به اتاق هیون رفتم دکترا بالا سرش بودن چشام دوباره پر اشک شد تا می خواستن دستگاه هارو جدا کنن دیدم ، دیدم دسش تکون خورد :
سانگ می —دستش تکون خورد...
دکترا توجه شون به هیون جلب شد دوباره انگشتای کشیده و خوشکلشو تکون داد ؛ چندتا از دکترا رفتن بیرون و پرستارا اومدن منم بیرون کردن T^T
بعد چند دقیقه دکتر اومد بیرون :
—نگران نباشین حالش خوبه فردا یا پس فردا بهوش میاد...