در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت دهم * پارت اول * رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦
♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦

ریچارد که تصمیم گرفته بود بره یک سروگوشی به آب بده همون لحظه صدای قدم زدن کسی رو از پشت سرش میشنوه ، با خونسردی سرشو به عقب میچرخونه تا ببینه کیه همون لحظه *ویکتور* محکم با مشت میزنه تو صورت ریچارد و میخوره به تنه ی درخت کنارش....ریچارد با عصبانییت بهش میگه : تو از کجا پیدات شد دیگه!!!؟؟
ویکتور که حسابی عصبی شده بود بهش جواب میده : زود بگو ببینم شاهزاده رجینارو کجا بردین!!؟
ریچارد که شوکه شده بود اخمی میکنه : چی داری میگی!! من چیزی نمیدونم...
ویکتور با عصبانییت یقیه ی ریچاردو میگیره و داد میزنه : گفتم اون کجاس!!!؟؟؟؟....اگه مجبور بشم اژدهای قلعه رو خبر میکنم تا همه جارو بگرده!!!
ریچارد عصبی میگه : کیی تورو خبر کرده!!!؟.....*ویکتور با عصبانییت دوباره تکرار میکنه* : بگووو!!!!
ریچارد که میدونست اگه اژدهای قلعه بیدار بشه مرگشون قطعیه تصمیم میگیره جای رجینارو به ویکتور بگه ، به همین خاطر همراه اون میره به زیر زمین همون خونه ی قدیمی ، وقتی از پله های زیرزمین پایین میرن هیچکس جز رجینا اونجا نبود .
ویکتور به محض اینکه رجینارو بیهوش رو زمین درحال درد کشیدن میبینه میدوه سمتش و بدون هیچ سوال و جوابی با قدرتش درداشو از بین میبره و زخمای روی بدنشو بهبود میده ، هرچند رجینا هنوزم بیهوش بود اما معلوم بود دیگه درد نمیکشه.
ویکتور با نگرانی و عصبانییت رجینارو از روی زمین بلند میکنه و توی بغلش میگیرتش ، رو به ریچارد با خشم میگه : من میدونم این تنها کار تو نبوده!!! ...اما مطمعن باش همتون تقاصشو پس میدین!!....جای تو بودم از قلعه هرچه زودتر فرار میکردم....
بعد از گفتن این حرف ویکتور رجینارو با خودش از اون خونه بیرون میبره و مستقیم میره سمت قلعه.
ریچارد که هنوز توی زیر زمین مونده بود با عصبانییت دستاشو مشت میکنه و وقتی یاد وضعیتی که رجینا داشت میوفته احساس بدی بهش دست میده و با خودش میگه : کایا ی لعنتی....قرار نبود همچین کاری با رجینا بکنه!!!...اون فقط باید اینجا زندانیش میکرد تا ما نقشه هامونو بتونیم جلو ببریم!!....فقط امیدوارم رجینا منو ندیده باشه تا برای من دردسر نشه!!
ویکتور وقتی به قلعه میرسه آرتور و مریندا با بیهوش دیدن رجینا شوکه میشن....
آرتور که هول کرده بود میگه : عه وای...بلا به دور...چی شده!!!!...چیکار شده!؟؟...خورده زمین!؟0~o
ادامه در *پارت دوم*

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

قسمت دهم * پارت اول * رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

۱۶ لایک
۶ نظر

ریچارد که تصمیم گرفته بود بره یک سروگوشی به آب بده همون لحظه صدای قدم زدن کسی رو از پشت سرش میشنوه ، با خونسردی سرشو به عقب میچرخونه تا ببینه کیه همون لحظه *ویکتور* محکم با مشت میزنه تو صورت ریچارد و میخوره به تنه ی درخت کنارش....ریچارد با عصبانییت بهش میگه : تو از کجا پیدات شد دیگه!!!؟؟
ویکتور که حسابی عصبی شده بود بهش جواب میده : زود بگو ببینم شاهزاده رجینارو کجا بردین!!؟
ریچارد که شوکه شده بود اخمی میکنه : چی داری میگی!! من چیزی نمیدونم...
ویکتور با عصبانییت یقیه ی ریچاردو میگیره و داد میزنه : گفتم اون کجاس!!!؟؟؟؟....اگه مجبور بشم اژدهای قلعه رو خبر میکنم تا همه جارو بگرده!!!
ریچارد عصبی میگه : کیی تورو خبر کرده!!!؟.....*ویکتور با عصبانییت دوباره تکرار میکنه* : بگووو!!!!
ریچارد که میدونست اگه اژدهای قلعه بیدار بشه مرگشون قطعیه تصمیم میگیره جای رجینارو به ویکتور بگه ، به همین خاطر همراه اون میره به زیر زمین همون خونه ی قدیمی ، وقتی از پله های زیرزمین پایین میرن هیچکس جز رجینا اونجا نبود .
ویکتور به محض اینکه رجینارو بیهوش رو زمین درحال درد کشیدن میبینه میدوه سمتش و بدون هیچ سوال و جوابی با قدرتش درداشو از بین میبره و زخمای روی بدنشو بهبود میده ، هرچند رجینا هنوزم بیهوش بود اما معلوم بود دیگه درد نمیکشه.
ویکتور با نگرانی و عصبانییت رجینارو از روی زمین بلند میکنه و توی بغلش میگیرتش ، رو به ریچارد با خشم میگه : من میدونم این تنها کار تو نبوده!!! ...اما مطمعن باش همتون تقاصشو پس میدین!!....جای تو بودم از قلعه هرچه زودتر فرار میکردم....
بعد از گفتن این حرف ویکتور رجینارو با خودش از اون خونه بیرون میبره و مستقیم میره سمت قلعه.
ریچارد که هنوز توی زیر زمین مونده بود با عصبانییت دستاشو مشت میکنه و وقتی یاد وضعیتی که رجینا داشت میوفته احساس بدی بهش دست میده و با خودش میگه : کایا ی لعنتی....قرار نبود همچین کاری با رجینا بکنه!!!...اون فقط باید اینجا زندانیش میکرد تا ما نقشه هامونو بتونیم جلو ببریم!!....فقط امیدوارم رجینا منو ندیده باشه تا برای من دردسر نشه!!
ویکتور وقتی به قلعه میرسه آرتور و مریندا با بیهوش دیدن رجینا شوکه میشن....
آرتور که هول کرده بود میگه : عه وای...بلا به دور...چی شده!!!!...چیکار شده!؟؟...خورده زمین!؟0~o
ادامه در *پارت دوم*