`` مرگ حسرت بزرگیست نه ؟ ``
مرگ حسرت بزرگیست نه ؟
نیمی از جهان آرزویش را دارند . همه میگویند «مرگ از رگ گردن به شما نزدیک تر است» و مشتی خزعبلات نثارمان میکنند . هنر مرگ، کشتن نابه هنگام است . مردی که ماه ها بود آرزوی مرگ را داشت وقتی مرد که خوشحال بود پشت فرمان ماشینش رانندگی میکرد . و خدا جوابش را اینگونه داد :
مردی به هنگام رانندگی دچار ایست قلبی میشود ما ماشینش با یک ماشین دیگر برخورد کرده و دو خانواده داغدار میشوند .
آری، خانواده اش داغدار شدند اما مرد به آرزوی حقیقی خویش نرسید ...
شاید سپردن خود به خدا تنها چاره نیست که داریم اما اگر تنها روزی بمیریم که خواستار زندگانی بودیم چه ؟
شاید فردا...
و شاید سالها بعد ...
قرار نیست که برای آن روز ، روزشماری کنم . اما یاد بعضی چیزها مرا به این کار وا میدارد . آیا این همان مرگ نیست ؟ مگر مرگ به معنای مردن و به خاک سپرده شدن نبود ؟ پس چرا من حسی دارم که انگار هر ساعت ، هر دقیقه و هر ثانیه میمیرم ؟
نهایتا به درک .
نظرات (۸۹)