رمان انیمهای تنفس طوفان / typhoon breath _پارت ۲۵:
+بروبه جهنم!!
یهو یه نفر دستمو گرفت...یوما بود! آروم و با لبخند گفت-آدرین...لطفا چیزی رو از شین به دل نگیر...راستش...تو شبیه آدمی هستی که شین به شدت ازش متنفره!!
یوتا-البته...اینکه شین از آدمای ضعیف(همون دخترا-_-)بدش میاد هم بی تاثیر نیس ...
کیویا (دراز)- خب دیگه نطق بسه...یوما...پرنسس و یا خودت بیار باشگاه...بدو که دیر شد!
یوما دستمو کشید و منو دنبال خودش برد...( البته تو پرانتز اینم بگم که کیگو و کانا و کیوکا همچنان از سخنان گهر بار کیویا توهنگ بودن!)
از پشت سر،نگاهی به یوما انداختم...لبخند زدم...یوما آدم فوقالعاده ای بود...تا جایی که یادمه.تنها کسی بود که باهام هیچ مخالفتی نداشت...و البته...یوما بود که وقتی نفسم گرفت منو از دست اون شین ملعون نجات داد... ای خاک تو سرت شین...یعنی هرچقدر که این پسر ماهودوستداشتنیه تو سگ اخلاق و بیشعوری!! فقط یه هیکلی گنده کردی! آخه نمیفهمم... با چه اعتماد به نفسی هم همش با یوما و یوتا میگردی! هوف...
\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
رسیدیم باشگاه...لباسامو عوض کردم و با بقیه بچه ها شروع کردم به گرم کردن...
بعد از گرم کردن رفتیم برای تمرین سرویس و دریافت... تو حین تمرین بودیم که یهو یکی عین گلوله از در ورودی باشگاه پرت شد داخل!! رفتم جلوش و کمکش کردن بلند شه...
+دایجوبو؟؟؟
بلندش کردم...سرشو بالا گرفت...کلا اصالتا همه اینجا هلوئن!!! یا مریم مقدس! چه دختر نازیه!! عزیزززمم!
دختره-نه هیچی نیس...ممنون...
+وای...دماغت...
دختره-هییین!!چی شده؟خون میاد؟شکسته؟ چی شده خب بگو دیگه!
+نهنه...یکم قرمز شده فقط...
دختره-هووف ترسوندیم بابا...
پشت سر دختره داییم اومد تو-شیزوکو حالت خوبه؟ چن بار بگم با سر حمله نکن تو باشگاه ؟همین میشه دیگه!
دختره-ببخشید!آخه خیلی عجله داشتم اینو خودم بهشون بگم...(روبهمن) راستی...تو باید آدرین باشی...همون دختر تازه وارده نه؟؟ من شیزوکوئم...مدیر اجرایی برنامههای تیم...خوشبختم!
+منم همین طور... شیزوکو!
شیزوکو اومد جلوم...دستشو گزاشت رو شونمو گفت-اعتبار دخترا رو پیش این لندههورا حفظ کن...باش؟
خندیدم+نگران نباش...همه چی تحت کنترله!
خندید-اوکی...(با صدای بلند تر گفت)-بچه ها همه گوش کنین...یه خبر فوق مهم براتون دارم!
نظرات (۲۸)