در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان «من و داداشیم» پارت ۶۰

۳۷ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

+باوش..
خواستم بلند بشم که دستمو گرفت و نزاشت برم..
-حالا بشین یکم بغل شوهرت..
+چشم..
سرمو گذاشت رو شونش و بغلم کرد..چند روزی از چهلم بابا و بقیه میگذشت..تو اون چند وقت حالم خیلی خراب بود فقط آراد میتونست کمکم کنه..خیلی وابستش شدم..دلم نمیخواد اینقدر وابسته کسی بشم ولی خب نمیتونستم کمش کنم..خودشم نمیزاره ازش دور بمونم..یاسی هم خبری ازش نبود ولی من میدونستم مشغول کارای خاستگاری و ایناست..به من نمیگفت تا ناراحت نشم..ناراحت نمیشدم بابای من رفته چه ربطی به اون داره..
-خب دیگه برو..نه وایسا..
گونمو بوسید و ادامه داد-حالا برو عروسکم..
بلند شدم و رفتم تو اتاقم..شروع کردم به جمع کردن وسایل..چی شده بود یهو قصد سفر کرده بود؟؟حالا کجا میخوایم بریم؟لباسامو تو یه چمدون کوچیک جا دادم..ساعت شش و نیم بود..آراد اومد تو اتاقم..روی تخت نشست و گفت-ساعت هفت میریم..با هواپیما میریم روسیه..
+روسیه چرا؟
-بابای نازی یعنی نازنین روسیست..قرار شده ببرمش پیش باباش..
+نازنین؟؟همون دختره؟؟
سرشو تکون داد(یعنی آره)..کنارش نشستم و ادامه دادم+چرا تو باید ببریش؟؟خودش چلاغه؟؟
-حالا میبینیش میفهمی چرا باید من ببرمش..فقط تو خواهرمی..من مدارک قبلیمو هنوز دارم..
+چرا کارت پیش باباش لنگه؟
-همین قدر بدون که اگه بفهمه نقشم چیه باید برم زندان آب خنک بخورم..
+پس قضیه جدیه..سعی میکنم خودمو کنترل کنم ولی قول نمیدم..
-جون من..
+جون خودتو قسم نخور..
-یه هفته نقش خواهرمو بازی کن تا قسم نخورم..
+باشه..
چونمو گرفت و لباشو گذاشت رو لبام..لبامو بوسید..سرشو برد عقب و گفت-عاشقتم..
+پاچه خواری نکن برو حاضر شو دیرمون میشه..
-نمکدون خودمی..
⬇نظرات⬇

نظرات (۳۷)

Loading...

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۶۰

۸ لایک
۳۷ نظر

+باوش..
خواستم بلند بشم که دستمو گرفت و نزاشت برم..
-حالا بشین یکم بغل شوهرت..
+چشم..
سرمو گذاشت رو شونش و بغلم کرد..چند روزی از چهلم بابا و بقیه میگذشت..تو اون چند وقت حالم خیلی خراب بود فقط آراد میتونست کمکم کنه..خیلی وابستش شدم..دلم نمیخواد اینقدر وابسته کسی بشم ولی خب نمیتونستم کمش کنم..خودشم نمیزاره ازش دور بمونم..یاسی هم خبری ازش نبود ولی من میدونستم مشغول کارای خاستگاری و ایناست..به من نمیگفت تا ناراحت نشم..ناراحت نمیشدم بابای من رفته چه ربطی به اون داره..
-خب دیگه برو..نه وایسا..
گونمو بوسید و ادامه داد-حالا برو عروسکم..
بلند شدم و رفتم تو اتاقم..شروع کردم به جمع کردن وسایل..چی شده بود یهو قصد سفر کرده بود؟؟حالا کجا میخوایم بریم؟لباسامو تو یه چمدون کوچیک جا دادم..ساعت شش و نیم بود..آراد اومد تو اتاقم..روی تخت نشست و گفت-ساعت هفت میریم..با هواپیما میریم روسیه..
+روسیه چرا؟
-بابای نازی یعنی نازنین روسیست..قرار شده ببرمش پیش باباش..
+نازنین؟؟همون دختره؟؟
سرشو تکون داد(یعنی آره)..کنارش نشستم و ادامه دادم+چرا تو باید ببریش؟؟خودش چلاغه؟؟
-حالا میبینیش میفهمی چرا باید من ببرمش..فقط تو خواهرمی..من مدارک قبلیمو هنوز دارم..
+چرا کارت پیش باباش لنگه؟
-همین قدر بدون که اگه بفهمه نقشم چیه باید برم زندان آب خنک بخورم..
+پس قضیه جدیه..سعی میکنم خودمو کنترل کنم ولی قول نمیدم..
-جون من..
+جون خودتو قسم نخور..
-یه هفته نقش خواهرمو بازی کن تا قسم نخورم..
+باشه..
چونمو گرفت و لباشو گذاشت رو لبام..لبامو بوسید..سرشو برد عقب و گفت-عاشقتم..
+پاچه خواری نکن برو حاضر شو دیرمون میشه..
-نمکدون خودمی..
⬇نظرات⬇