در حال بارگذاری ویدیو ...

131

۵۶ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

خونسرد بهش جواب میدم: اون یه اتفاق بود اون خواست منو... یکهو با به یاد اوردن اون مار سریع بلند میشم و از باغچه فاصله میگیرم... ساناکو سوالی نگاهم میکنه: چی شد!؟...بهش گفتم: یه مار تو باغچه بود بهتره مراقب باشی... ساناکو به زیر پاهاش نگاه کرد و گفت: واقعا!؟ جواب دادم: واقعا!!... ای بابایی گفتم و جدی دست به کمر ایستاد... یکهو منو محکم با خنده هل داد و انداختم تو باغچه... داد زد: با ماره خوش بگذره!!! و بعد با دو از اونجا دور شد... زیر لب فحشی بهش دادم و بلند شدمو خودم رو تکوندم... یکهو دوباره صدای سوبارو اومد: هی!! بر گشتم سمتش و بهش نگاه کردم... با اخم مشتش رو آورد سمتم و باز کرد...یه لنگه گوشوارم توی مشتش بود... احتمالا وقتی می افتادم گیر کرده به کتش خوب شد پیداش کرده... تشکری کردم و دست دراز کردم تا گوشوارم رو بگیرم که دست دیگه ای برش داشت...با تعجب سرم رو اوردم بالا و صاحب دست نگاه کردم...رجی اینجا چیکار میکنه!؟...سوالی بهش نگاه کردم... گوشواررو جلوی چشم هاش آورد بالا و بعد توی مشتش خورد کرد... با این حرکتش تعجبم بیشتر شد...چیکار داره میکنه!؟ سوال منو سوبارو پرسید: هوی چیکار داری میکنی!؟ این گوشواره مال اونه!...رجی بدون نگاه کردن به سوبارو گوشواره ی شکسته شدرو توی باغچه انداخت و جوابش رو داد:یکم کثیف شده بود دیگه به درد استفاده کردن نمیخوره... اخم سوبارو بیشتر شد داد زد: هی منظورت از این حرف چی بود!!!؟ رجی بدون توجه به سوبارو برگشت سمت من و گفت: دنبالم بیا... راستش من هم از این رفتارش کمی عصبانی شده بودم... اون گوشواره ی منو انداخت دور فقط بخاطر این که کثیف شده!؟ میخواست بگه حالا که دست سوبارو بهش خورده کثیفه!؟ هیچوقت فکر نمیکردم این دو نفر باهم مشگلی داشته باشن چون هیچوقت باهم حرف نمیزدن اما حرکت الان رجی...خییلی کینه توزانه بود... مثل این که سوبارو هم این حرکت رو درک نمیکرد چون هم گیج بنظر میرسید و هم عصبانی... به هر حال به ناچار دنبال رجی رفتم و به رسم ادب دوباره از سوباره تشکر کردم اخمش هنوز سر جاش بود به ما پشت کرد و راه خودش رو رفت وقتی کنار رجی راه میرفتم حس میکردم اخم نا محسوسی روی چهرشه اما جرعت نداشتم بهش نگاه کنم با هم رفتیم داخل منو برد توی اتاق خودش بعد بدون هیچ مقدمه ای شروع کرد باز کردن دکمه هاش!...

نظرات (۵۶)

Loading...

توضیحات

131

۱۵ لایک
۵۶ نظر

خونسرد بهش جواب میدم: اون یه اتفاق بود اون خواست منو... یکهو با به یاد اوردن اون مار سریع بلند میشم و از باغچه فاصله میگیرم... ساناکو سوالی نگاهم میکنه: چی شد!؟...بهش گفتم: یه مار تو باغچه بود بهتره مراقب باشی... ساناکو به زیر پاهاش نگاه کرد و گفت: واقعا!؟ جواب دادم: واقعا!!... ای بابایی گفتم و جدی دست به کمر ایستاد... یکهو منو محکم با خنده هل داد و انداختم تو باغچه... داد زد: با ماره خوش بگذره!!! و بعد با دو از اونجا دور شد... زیر لب فحشی بهش دادم و بلند شدمو خودم رو تکوندم... یکهو دوباره صدای سوبارو اومد: هی!! بر گشتم سمتش و بهش نگاه کردم... با اخم مشتش رو آورد سمتم و باز کرد...یه لنگه گوشوارم توی مشتش بود... احتمالا وقتی می افتادم گیر کرده به کتش خوب شد پیداش کرده... تشکری کردم و دست دراز کردم تا گوشوارم رو بگیرم که دست دیگه ای برش داشت...با تعجب سرم رو اوردم بالا و صاحب دست نگاه کردم...رجی اینجا چیکار میکنه!؟...سوالی بهش نگاه کردم... گوشواررو جلوی چشم هاش آورد بالا و بعد توی مشتش خورد کرد... با این حرکتش تعجبم بیشتر شد...چیکار داره میکنه!؟ سوال منو سوبارو پرسید: هوی چیکار داری میکنی!؟ این گوشواره مال اونه!...رجی بدون نگاه کردن به سوبارو گوشواره ی شکسته شدرو توی باغچه انداخت و جوابش رو داد:یکم کثیف شده بود دیگه به درد استفاده کردن نمیخوره... اخم سوبارو بیشتر شد داد زد: هی منظورت از این حرف چی بود!!!؟ رجی بدون توجه به سوبارو برگشت سمت من و گفت: دنبالم بیا... راستش من هم از این رفتارش کمی عصبانی شده بودم... اون گوشواره ی منو انداخت دور فقط بخاطر این که کثیف شده!؟ میخواست بگه حالا که دست سوبارو بهش خورده کثیفه!؟ هیچوقت فکر نمیکردم این دو نفر باهم مشگلی داشته باشن چون هیچوقت باهم حرف نمیزدن اما حرکت الان رجی...خییلی کینه توزانه بود... مثل این که سوبارو هم این حرکت رو درک نمیکرد چون هم گیج بنظر میرسید و هم عصبانی... به هر حال به ناچار دنبال رجی رفتم و به رسم ادب دوباره از سوباره تشکر کردم اخمش هنوز سر جاش بود به ما پشت کرد و راه خودش رو رفت وقتی کنار رجی راه میرفتم حس میکردم اخم نا محسوسی روی چهرشه اما جرعت نداشتم بهش نگاه کنم با هم رفتیم داخل منو برد توی اتاق خودش بعد بدون هیچ مقدمه ای شروع کرد باز کردن دکمه هاش!...