در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان Roza قسمت پنجم

۹ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

-R- میزوها ؟
* میزوها سرشو بالا گرفت و با لبخند گفت : زندگی خرج داره … کار من تو مجله رایگانه برای همین یه کار نیمه وقت شبانه هم گرفتم
-R- من برگه فکس ‌رو دیدم … پس دیگه نقش بازی نکن !
-m- آ… آه … که اینطور !
- R- تو میخواستی منو زیرنظر بگیری نه ؟
-m- باید یه گزارش در موردت آماده کنم … … راستی ببینم تو اصلاً به کارت احتیاج داری ؟
-R- این چه سوالیه؟ ! …
-m- تو یا لوشاس - کون ، باید تعدیل بشید … اما … بنابر تحقیقاتم اون چهار فرزند داره و نزدیک سن بازنشستگی و با سابقه تر از تو هم هست ، پس برای ماندن … من رای ام برای اونه
* خم شدم و کیفمو از روی زمین برداشتم … هینا با ناراحتی گفت:
موضوع چیه ؟ … شما همدیگه رو میشناسین ؟
* با حسرت برای آخرین بار به موهای قرمز و چشمهای قهوه ای رنگ و چهره بانمک هینا نگاه کردم و دستمو روی شونه اش زدم و در حالیکه به سختی میتونستم کلمات رو به زبون بیارم گفتم : دیگه وقتش رسیده بود … بعد کارت رو از جیبم بیرون اوردم و روی میز گذاشتم : خداحافظ
… * و خواستم سمت در اصلی کافه برم که یدفعه میزوها دستمو گرفت ، ناخودآگاه دستمو از داخل دستش بیرون کشیدم و فریاد زدم : به من دست نزن
* و سیلیه محکمی توی صورتش زدم …
-R- هیچکس اجازه لمس کردن منو نداره
ادامه نظرات

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

داستان Roza قسمت پنجم

۱۷ لایک
۹ نظر

-R- میزوها ؟
* میزوها سرشو بالا گرفت و با لبخند گفت : زندگی خرج داره … کار من تو مجله رایگانه برای همین یه کار نیمه وقت شبانه هم گرفتم
-R- من برگه فکس ‌رو دیدم … پس دیگه نقش بازی نکن !
-m- آ… آه … که اینطور !
- R- تو میخواستی منو زیرنظر بگیری نه ؟
-m- باید یه گزارش در موردت آماده کنم … … راستی ببینم تو اصلاً به کارت احتیاج داری ؟
-R- این چه سوالیه؟ ! …
-m- تو یا لوشاس - کون ، باید تعدیل بشید … اما … بنابر تحقیقاتم اون چهار فرزند داره و نزدیک سن بازنشستگی و با سابقه تر از تو هم هست ، پس برای ماندن … من رای ام برای اونه
* خم شدم و کیفمو از روی زمین برداشتم … هینا با ناراحتی گفت:
موضوع چیه ؟ … شما همدیگه رو میشناسین ؟
* با حسرت برای آخرین بار به موهای قرمز و چشمهای قهوه ای رنگ و چهره بانمک هینا نگاه کردم و دستمو روی شونه اش زدم و در حالیکه به سختی میتونستم کلمات رو به زبون بیارم گفتم : دیگه وقتش رسیده بود … بعد کارت رو از جیبم بیرون اوردم و روی میز گذاشتم : خداحافظ
… * و خواستم سمت در اصلی کافه برم که یدفعه میزوها دستمو گرفت ، ناخودآگاه دستمو از داخل دستش بیرون کشیدم و فریاد زدم : به من دست نزن
* و سیلیه محکمی توی صورتش زدم …
-R- هیچکس اجازه لمس کردن منو نداره
ادامه نظرات