در حال بارگذاری ویدیو ...

جنگ حیات قسمت سوم

۴ نظر گزارش تخلف
◇hwagae markett◇
◇hwagae markett◇

چون جنگ کم کم داشت فراگیر می شد تصمیم گرفتیم که موقتی از ایران خارج بشیم.رای گیری و تصمیم گرفتیم که به ایتالیا بریم.وقتی که رسیدیم دیگه گرسنگی امونمون رو بریده بود.قرار شد من و نیروانا که خواهر و برادری نداشتیم بریم تا ببینیم چه کار میتونیم بکنیم.چیزی نمونده بود که دست خالی برگردیم که با امیلی آشنا شدیم.اون که اسم کاملش «امیلی لیزا ژاراردینی دل ژوکوندو مورتنی»بود دختر آشپز یه اشراف زاده ی ایتالیایی بود.تازه گفت چون پدر و مادرش کمک آشپزند خیلی هم اسم و لقب بهش آویزون نکردند! بهش گفتم:«ما فقط پول ایرانی داریم.توی این اوضاع جنگ ارزش پولمون از چیزی که بود خیلی پایین تر اومده.»خندید وگفت(چون مادرش ایرانی بود میتونست فارسی حرف بزنه):«نگران نباشین. من جایی رو می شناسم که پول ایرانی قبول می کنه.دنبالم بیاین!» نمی
دونین که وقتی با سبد های خوراکی وارد پناهگاهمون شدیم بچه ها چقدر خوشحال شدند!دریای آبی چشم های روژین آبی تر از همیشه بود و امیلی با برگ سبز چشم هاش درست از لحظه ی ورودش با اون دوست شد. اما ماجرای ما اینجا تموم نشد. اتفاقات دیگه ای پیش روی ما بود.ماجرا هایی که باید اون هارو هم کشف می کردیم.
***
ادامه دارد...

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

جنگ حیات قسمت سوم

۶ لایک
۴ نظر

چون جنگ کم کم داشت فراگیر می شد تصمیم گرفتیم که موقتی از ایران خارج بشیم.رای گیری و تصمیم گرفتیم که به ایتالیا بریم.وقتی که رسیدیم دیگه گرسنگی امونمون رو بریده بود.قرار شد من و نیروانا که خواهر و برادری نداشتیم بریم تا ببینیم چه کار میتونیم بکنیم.چیزی نمونده بود که دست خالی برگردیم که با امیلی آشنا شدیم.اون که اسم کاملش «امیلی لیزا ژاراردینی دل ژوکوندو مورتنی»بود دختر آشپز یه اشراف زاده ی ایتالیایی بود.تازه گفت چون پدر و مادرش کمک آشپزند خیلی هم اسم و لقب بهش آویزون نکردند! بهش گفتم:«ما فقط پول ایرانی داریم.توی این اوضاع جنگ ارزش پولمون از چیزی که بود خیلی پایین تر اومده.»خندید وگفت(چون مادرش ایرانی بود میتونست فارسی حرف بزنه):«نگران نباشین. من جایی رو می شناسم که پول ایرانی قبول می کنه.دنبالم بیاین!» نمی
دونین که وقتی با سبد های خوراکی وارد پناهگاهمون شدیم بچه ها چقدر خوشحال شدند!دریای آبی چشم های روژین آبی تر از همیشه بود و امیلی با برگ سبز چشم هاش درست از لحظه ی ورودش با اون دوست شد. اما ماجرای ما اینجا تموم نشد. اتفاقات دیگه ای پیش روی ما بود.ماجرا هایی که باید اون هارو هم کشف می کردیم.
***
ادامه دارد...