با دوستان شهید یاسمین باکویی دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه شریف، جنگ 12 روزه

۰ نظر
گزارش تخلف
علی پیام
علی پیام

بامداد جمعه 23 خرداد 1404 ، وقتی مختار با صدای انفجار از خواب بیدار شده بود تا به ایستگاه شماره 71 آتش‌نشانی در خیابان کرمان تهران برود، شنید که در اولین حمله‌های اسرائیل به تهران، خیابان نارمک را زده‌اند.مختار باکویی می‌گوید که خبر اولیه را از تلویزیون دیده است: «تا اینکه یه دفعه همسرم توی گوشیش دید اسرائیل نارمک رو زده. یه جا نوشته بود که منزلی رو توی خیابون حاجی‌صادقی زدن و عکسش هم بود. من نمای ساختمون رو شناختم. سریع لباس پوشیدم، موتور رو روشن کردم و رفتم تو کوچه‌شون؛ تقریبا فکر کنم پنج دقیقه یا اینا بعد از آتش‌نشانی من رسیدم.

بعد دیدم بچه‌های آتش‌نشانی اونجان. یه نگاه کردم بالا دیدم که متاسفانه طبقه چهار و پنج غربی وجود نداره. خواستم که از یکی از بچه‌ها یه کلاه بگیرم با یه لباس ورود پیدا کنم. رفتم داخل ولی تا طبقه سوم بیشتر نتونستم برم بالا. هم حریق بود هم اینکه یه دونه از ستون های بزرگ تو راهرو خم شده بود و نمی‌ذاشت که برم بالاتر. دیگه اومدم بیرون و دیدم که متاسفانه دسترسی خیلی سخته و نمیشه کاری کرد. سریع رفتم ایستگاه، لباسامو پوشیدم. برگشتم تو محل حادثه و از ساختمون بغل ورود پیدا کردیم و تا اون لحظه دو تا از پیکرها رو پیدا کردیم. صحنه سختی بود ولی به هر حال کار ما اینه متاسفانه. خب فکر نمیکردیم که چنین اتفاقی واسه خودمون بخواد بیفته.»

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

با دوستان شهید یاسمین باکویی دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه شریف، جنگ 12 روزه

۰ لایک
۰ نظر

بامداد جمعه 23 خرداد 1404 ، وقتی مختار با صدای انفجار از خواب بیدار شده بود تا به ایستگاه شماره 71 آتش‌نشانی در خیابان کرمان تهران برود، شنید که در اولین حمله‌های اسرائیل به تهران، خیابان نارمک را زده‌اند.مختار باکویی می‌گوید که خبر اولیه را از تلویزیون دیده است: «تا اینکه یه دفعه همسرم توی گوشیش دید اسرائیل نارمک رو زده. یه جا نوشته بود که منزلی رو توی خیابون حاجی‌صادقی زدن و عکسش هم بود. من نمای ساختمون رو شناختم. سریع لباس پوشیدم، موتور رو روشن کردم و رفتم تو کوچه‌شون؛ تقریبا فکر کنم پنج دقیقه یا اینا بعد از آتش‌نشانی من رسیدم.

بعد دیدم بچه‌های آتش‌نشانی اونجان. یه نگاه کردم بالا دیدم که متاسفانه طبقه چهار و پنج غربی وجود نداره. خواستم که از یکی از بچه‌ها یه کلاه بگیرم با یه لباس ورود پیدا کنم. رفتم داخل ولی تا طبقه سوم بیشتر نتونستم برم بالا. هم حریق بود هم اینکه یه دونه از ستون های بزرگ تو راهرو خم شده بود و نمی‌ذاشت که برم بالاتر. دیگه اومدم بیرون و دیدم که متاسفانه دسترسی خیلی سخته و نمیشه کاری کرد. سریع رفتم ایستگاه، لباسامو پوشیدم. برگشتم تو محل حادثه و از ساختمون بغل ورود پیدا کردیم و تا اون لحظه دو تا از پیکرها رو پیدا کردیم. صحنه سختی بود ولی به هر حال کار ما اینه متاسفانه. خب فکر نمیکردیم که چنین اتفاقی واسه خودمون بخواد بیفته.»

اخبار و سیاست