در حال بارگذاری ویدیو ...

144

۲ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

به آیاتو و روکی نگاه کردم حالشون بنظر خوب میومد بقیه هم خودشون رو به صحنه رسونده بودن و با بهت به اطراف نگاه میکردن کو سریع رفت سمت روکی رجی با صدای بلند گفت: اینجا چه خبره!؟ اتفاقی افتاده!؟ کاناتو به اطراف نگاه کرد و با شک گفت: انگار...بهمون حمله شده... ممکنه این اتفاق افتاده باشه... اما از طرف کی و برای چی عامل این انفجار چی بود!؟ انفجار خییلی قوی نبود و فقط دیوار سمت راست خونرو خراب کرده بود اما با این حال... نشونه ای از خطر بود! به اجسامی که هنوز درحال سوختن بودن نگاه میکنم... صدام رو میارم بالا:باید آتیش رو خاموش کنیم وگرنه... صدای انفجار دیگه ای باعث قطع شدن حرفم میشه طبقه ی بالا هم منفجر شده بود... سقف بالای سرمون میلرزه و قسمتی ازش میریزه انفجار دیگه ای پشت اون انفجار اتفاق میفته... لوستر بالای سرم تکون میخوره و جدا میشه درحالی که خشکم زده بود به بالای سرم نگاه میکنم که یکهو کسی مچ دستم رو به شدت میکشه لوستر با زمین برخورد میکنه و صدای بدی میده و من محکم با سینه ی ناجیم برخورد میکنم... سرم رو میارم بالا....سوبارو!... با چشم های سرخ و عصبی بهم خیره بود با صدای بلندی گفت:مراقب باش!!! اینجا الان خطرناکه! بدون حرف سری تکون دادم و به مچ دستم که توی دستش فشرده میشد نگاه کردم... دستم رو ول کرد نفس راحتی کشیدم خدارو شکر میکردم که زنده و سالم موندم اما نمیدونم چرا از این که سوبارو ناجیم بود خییلی خوشحال نشدم...
ساناکو
داد زدم: حالا چه غلطی کنیم!؟ وایسیم سقف رو سرمون خراب شه!؟ آیاتو مثل من داد زد: معلومه که نه احمق! باید بریم بیرون!! سریع زود باشین!! خودش سریع رفت سمت در... ای جون دوست!!! دنبالش دویدم که یکهو متوجه شدم میکو روی زمین نشسته و سعی داره چیزی رو از زیر یکی از مبل ها بکشه بیرون یوریپه دوید سمتش و با صدای بلندی گفت: زود باش دختر!!! الان وقت گشتن برای وسایل هات نیست!! دست میکو رو گرفت و دنبال خودش کشید اما میکو مقاومت کرد یکهو کو مچ یوریپرو گرفت و از میکو جداش کرد چیز هایی بهش گفت که نمیتونستم درست بشنوم خواست یوریپرو دنبال خودش ببره اما یوریپه مقاومت کرد میکو چیزی رو از زیر مبل بیرون کشید و بلند شد که این مصادف شد با ریختن سقف...

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

144

۱۱ لایک
۲ نظر

به آیاتو و روکی نگاه کردم حالشون بنظر خوب میومد بقیه هم خودشون رو به صحنه رسونده بودن و با بهت به اطراف نگاه میکردن کو سریع رفت سمت روکی رجی با صدای بلند گفت: اینجا چه خبره!؟ اتفاقی افتاده!؟ کاناتو به اطراف نگاه کرد و با شک گفت: انگار...بهمون حمله شده... ممکنه این اتفاق افتاده باشه... اما از طرف کی و برای چی عامل این انفجار چی بود!؟ انفجار خییلی قوی نبود و فقط دیوار سمت راست خونرو خراب کرده بود اما با این حال... نشونه ای از خطر بود! به اجسامی که هنوز درحال سوختن بودن نگاه میکنم... صدام رو میارم بالا:باید آتیش رو خاموش کنیم وگرنه... صدای انفجار دیگه ای باعث قطع شدن حرفم میشه طبقه ی بالا هم منفجر شده بود... سقف بالای سرمون میلرزه و قسمتی ازش میریزه انفجار دیگه ای پشت اون انفجار اتفاق میفته... لوستر بالای سرم تکون میخوره و جدا میشه درحالی که خشکم زده بود به بالای سرم نگاه میکنم که یکهو کسی مچ دستم رو به شدت میکشه لوستر با زمین برخورد میکنه و صدای بدی میده و من محکم با سینه ی ناجیم برخورد میکنم... سرم رو میارم بالا....سوبارو!... با چشم های سرخ و عصبی بهم خیره بود با صدای بلندی گفت:مراقب باش!!! اینجا الان خطرناکه! بدون حرف سری تکون دادم و به مچ دستم که توی دستش فشرده میشد نگاه کردم... دستم رو ول کرد نفس راحتی کشیدم خدارو شکر میکردم که زنده و سالم موندم اما نمیدونم چرا از این که سوبارو ناجیم بود خییلی خوشحال نشدم...
ساناکو
داد زدم: حالا چه غلطی کنیم!؟ وایسیم سقف رو سرمون خراب شه!؟ آیاتو مثل من داد زد: معلومه که نه احمق! باید بریم بیرون!! سریع زود باشین!! خودش سریع رفت سمت در... ای جون دوست!!! دنبالش دویدم که یکهو متوجه شدم میکو روی زمین نشسته و سعی داره چیزی رو از زیر یکی از مبل ها بکشه بیرون یوریپه دوید سمتش و با صدای بلندی گفت: زود باش دختر!!! الان وقت گشتن برای وسایل هات نیست!! دست میکو رو گرفت و دنبال خودش کشید اما میکو مقاومت کرد یکهو کو مچ یوریپرو گرفت و از میکو جداش کرد چیز هایی بهش گفت که نمیتونستم درست بشنوم خواست یوریپرو دنبال خودش ببره اما یوریپه مقاومت کرد میکو چیزی رو از زیر مبل بیرون کشید و بلند شد که این مصادف شد با ریختن سقف...