_از ژنرال به فرمانده_ کپ
فرمانده..
در نبودت ژنرال خورد و شکسته شد.
صدای نجوا های بی قرارانه اش تا فرسخ ها دورتر به گوش میرسید.
تکه های خورد شده ی قلبش را جمع میکرد و قلب ناقصی برای خود میساخت و نام تورا روی تمام تکه هایش هک میکرد!
هر شب زیر نور مهتاب در خیالش با تو درد و دل میکرد..
اما فرمانده ؛ آیا هنوز لبخند ژنرالت را به یاد داری؟
آیا چشمان بی تابش زمانی که به چشمان ماهگونت نگاه میکرد را به یاد داری؟
فرمانده ؛ آیا هنوز دستان گرم ژنرالت را به یاد داری؟
_ از ژنرال جئون هاردن به فرمانده اش جئون نیکس _
نظرات (۳۲)