نجابت من پارت 27 (پوریا اسم ریحانه رو به ارزو تغییر میده )

۰ نظر گزارش تخلف
دنیاسینگ گرور
دنیاسینگ گرور

همراه باباوارد پاساژ شدیم اول به سمت مغازه های روپوش فروشی رفتیم 3تامانتو برداشتم تا توپرو تنم کنم
یه مانتوی مشکی تاروی زانو که یه کمر ورنی سفید میخورد ونموم دکمه هاشم ورنی سفید بود وقتی تنم کردم قشنگ فیت تنم بود
مانتوی بعدی رو تنم کردم یه مانتوی بادمجونی که دکمه هاش کج میکورد وپایینشم ابرنگی بود
سومین مانتو یه مانتوی شکلاتی بود که روی استینش زنجیر ظلایی کارشده بود واز همین زنجیر هاروی یقه شم بود
دکمه هاشم طلایی بود وکمرشم یه زنجیر نازک طلایی بود هرسه مانتوهام فیت تنم بودند
از اتاق پرو اومدم بیرون وبابایی گفت:ریحانه جان این سه تااندازت بود؟
-اره بابا اندازه بود
-خب گل دختر بریم براش شلوار وکیف وروسری بخریم
-چشم بابا بریم
بعدازاین که بابایی خریدارو حساب کرد از مغازه بیرون اومدیم ورفتیم برای خرید شلوار
وارد مغازه که شدیم فروشنده با بابام گرم سلام کرد و گفت :به به پوریا خان منور کردید
-ممنون سعید جان
-معرفی نمیگنی پوریا
-وای یادم رفت دخترم
-وای نگو ارزو خانمه؟ خیلی دوست داشتم ببینمش
-اره خودشه
-وای ارزو خانم خیلی دلم میخواست ببینمتون پوریا جان تو بشین من الان به عسل میگم که بره و برای ارزو خانم گل شلوار بیاره
ریحانه:بابا بابا
-جانم گل دختر ببخشید سعید جان
-من اسمم ارزو یا ریحانه
-حب معلومه ارزو
-بابا؟
-خب من همیشه دلم میخواست اسم دخترم ارزو باشه اما خانواده باقری اسمت رو گذاشتند ریحانه
-ارزو
-چیه؟
-مگه تو نمی خوای گذشتت رو فراموش کنی
-چرا اما اسمم
-ارزو باید اول بااسمت شروع کنیم
-باشه قبول
-بریم ؟
-بریم
بابا رو کرد به عسل و گفت:عسل جان عمو
-جانم عمو
-ببین ارزو چی میخواد براش بیار
-چشم عموجون
عسل بالبخند به سمتم اومدو گفت :سلام من عسلم دختراقاسعید
-منم ارزوم
-ازاشنایی باهات خوشبختم
-منم

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

نجابت من پارت 27 (پوریا اسم ریحانه رو به ارزو تغییر میده )

۴ لایک
۰ نظر

همراه باباوارد پاساژ شدیم اول به سمت مغازه های روپوش فروشی رفتیم 3تامانتو برداشتم تا توپرو تنم کنم
یه مانتوی مشکی تاروی زانو که یه کمر ورنی سفید میخورد ونموم دکمه هاشم ورنی سفید بود وقتی تنم کردم قشنگ فیت تنم بود
مانتوی بعدی رو تنم کردم یه مانتوی بادمجونی که دکمه هاش کج میکورد وپایینشم ابرنگی بود
سومین مانتو یه مانتوی شکلاتی بود که روی استینش زنجیر ظلایی کارشده بود واز همین زنجیر هاروی یقه شم بود
دکمه هاشم طلایی بود وکمرشم یه زنجیر نازک طلایی بود هرسه مانتوهام فیت تنم بودند
از اتاق پرو اومدم بیرون وبابایی گفت:ریحانه جان این سه تااندازت بود؟
-اره بابا اندازه بود
-خب گل دختر بریم براش شلوار وکیف وروسری بخریم
-چشم بابا بریم
بعدازاین که بابایی خریدارو حساب کرد از مغازه بیرون اومدیم ورفتیم برای خرید شلوار
وارد مغازه که شدیم فروشنده با بابام گرم سلام کرد و گفت :به به پوریا خان منور کردید
-ممنون سعید جان
-معرفی نمیگنی پوریا
-وای یادم رفت دخترم
-وای نگو ارزو خانمه؟ خیلی دوست داشتم ببینمش
-اره خودشه
-وای ارزو خانم خیلی دلم میخواست ببینمتون پوریا جان تو بشین من الان به عسل میگم که بره و برای ارزو خانم گل شلوار بیاره
ریحانه:بابا بابا
-جانم گل دختر ببخشید سعید جان
-من اسمم ارزو یا ریحانه
-حب معلومه ارزو
-بابا؟
-خب من همیشه دلم میخواست اسم دخترم ارزو باشه اما خانواده باقری اسمت رو گذاشتند ریحانه
-ارزو
-چیه؟
-مگه تو نمی خوای گذشتت رو فراموش کنی
-چرا اما اسمم
-ارزو باید اول بااسمت شروع کنیم
-باشه قبول
-بریم ؟
-بریم
بابا رو کرد به عسل و گفت:عسل جان عمو
-جانم عمو
-ببین ارزو چی میخواد براش بیار
-چشم عموجون
عسل بالبخند به سمتم اومدو گفت :سلام من عسلم دختراقاسعید
-منم ارزوم
-ازاشنایی باهات خوشبختم
-منم