در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان «من و داداشیم» پارت ۶۹

۳ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

قطع کرد..نفس عمیقی کشیدم..در اتاق باز شد و آراد با یه چمدون بزرگ اومد بیرون..اینا همه وسایل نازنین بود؟!!چقدر زیاد..نازنین هم پشت بند آراد با تیپ داغونش اومد بیرون..مانتو جلو باز با یه تاپ نیم تنه..یه ساپورت تنگ که پایینش سه سانت نداشت..وسطاشم سگ کنده بود انگار..یه شال سور سوری که رو سرش بند نبود..چجوری آراد اجازه میداد این لباسارو بپوشه؟؟آها آراد هیچ حسی بهش نداشت وگرنه عمرا نمیزاشت اینجوری بره بیرون..شالمو از روی‌مبل برداشتم و سرم کردم..به تمسخر گفتم+اجازه هست بلند بشم؟!
-(آراد)پاشو برو کفشاتو بپوش..
رفتم دم در و کفشای آلستار چیریکیمو پوشیدم..نیم ساعت تو راه بودیم..تو فرودگاه هم کلی معتل شدیم تا بالاخره هواپیما راه افتاد..نمیدونم چجوری نازنین راضی شده بود پیش آراد نشینه..من طرف پنجره نشسته بودم و آرادم کنارم بود..سرمو گذاشتم رو شونش و آروم آروم خوابم برد...
#-آرام جان..پاشو عزیزم رسیدیم..پاشو قربونت بشم..
چشمامو باز کردم..گیج به اطراف نگاه کردم..سرمو از رو شونش برداشتم..خمیازه ای کشیدم..
-خوبی؟
سرمو‌ تکون دادم(یعنی آره)..
-کمربندتو ببند هواپیما داره میشینه..
کاری که گفتو انجام دادم..هنوز گیج خواب بودم..سرم درد میکرد..آخه میگْرِنْ هم چیز بود دادی بهم مادر من؟؟..بعد از کلی اینور اونور کردن تو فرودگاه رفتیم خونه ای که باید توش یه هفته سر میکردیم..خونه بزرگ و قشنگی بود..یه حیاط بزرگم داشت..هوا خیلی سرد تر از ایران بود..رفتیم توی خونه..یه آقای خوشتیپ با موهای جوگندمی منتظرمون بود..یعنی بابای نازنینه؟اصلا شبیه هم نیستن..بعد معرفی و سلام احوال پرسی خدمتکار اتاقامونو نشون داد..برای آراد و نازنین یه اتاق منم که تنها باید یه جا سر میکردم..بازم آراد نمیدونم چجوری ‌مخ نازیو زد که راضی شد اتاقش با من یکی باشه..آراد چمدون خودم و خودشو گذاشت تو اتاق..نگاهی به اتاق انداختم..یه تخت دو نفره میز و صندلی و یه کاناپه دو نفره با یه میز جلوش..رفتم کنار پنجره..پرده رو کنار زدم..حیاطشون بزرگ و قشنگ بود..پر گل و درختای تزئینی..آراد اومد کنارم و از پشت بغلم کرد..دم گوشم گفت-برو یه دوش بگیر..هم خستگیت در میره هم سرت بهتر میشه..
⬇نظرات⬇

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۶۹

۴ لایک
۳ نظر

قطع کرد..نفس عمیقی کشیدم..در اتاق باز شد و آراد با یه چمدون بزرگ اومد بیرون..اینا همه وسایل نازنین بود؟!!چقدر زیاد..نازنین هم پشت بند آراد با تیپ داغونش اومد بیرون..مانتو جلو باز با یه تاپ نیم تنه..یه ساپورت تنگ که پایینش سه سانت نداشت..وسطاشم سگ کنده بود انگار..یه شال سور سوری که رو سرش بند نبود..چجوری آراد اجازه میداد این لباسارو بپوشه؟؟آها آراد هیچ حسی بهش نداشت وگرنه عمرا نمیزاشت اینجوری بره بیرون..شالمو از روی‌مبل برداشتم و سرم کردم..به تمسخر گفتم+اجازه هست بلند بشم؟!
-(آراد)پاشو برو کفشاتو بپوش..
رفتم دم در و کفشای آلستار چیریکیمو پوشیدم..نیم ساعت تو راه بودیم..تو فرودگاه هم کلی معتل شدیم تا بالاخره هواپیما راه افتاد..نمیدونم چجوری نازنین راضی شده بود پیش آراد نشینه..من طرف پنجره نشسته بودم و آرادم کنارم بود..سرمو گذاشتم رو شونش و آروم آروم خوابم برد...
#-آرام جان..پاشو عزیزم رسیدیم..پاشو قربونت بشم..
چشمامو باز کردم..گیج به اطراف نگاه کردم..سرمو از رو شونش برداشتم..خمیازه ای کشیدم..
-خوبی؟
سرمو‌ تکون دادم(یعنی آره)..
-کمربندتو ببند هواپیما داره میشینه..
کاری که گفتو انجام دادم..هنوز گیج خواب بودم..سرم درد میکرد..آخه میگْرِنْ هم چیز بود دادی بهم مادر من؟؟..بعد از کلی اینور اونور کردن تو فرودگاه رفتیم خونه ای که باید توش یه هفته سر میکردیم..خونه بزرگ و قشنگی بود..یه حیاط بزرگم داشت..هوا خیلی سرد تر از ایران بود..رفتیم توی خونه..یه آقای خوشتیپ با موهای جوگندمی منتظرمون بود..یعنی بابای نازنینه؟اصلا شبیه هم نیستن..بعد معرفی و سلام احوال پرسی خدمتکار اتاقامونو نشون داد..برای آراد و نازنین یه اتاق منم که تنها باید یه جا سر میکردم..بازم آراد نمیدونم چجوری ‌مخ نازیو زد که راضی شد اتاقش با من یکی باشه..آراد چمدون خودم و خودشو گذاشت تو اتاق..نگاهی به اتاق انداختم..یه تخت دو نفره میز و صندلی و یه کاناپه دو نفره با یه میز جلوش..رفتم کنار پنجره..پرده رو کنار زدم..حیاطشون بزرگ و قشنگ بود..پر گل و درختای تزئینی..آراد اومد کنارم و از پشت بغلم کرد..دم گوشم گفت-برو یه دوش بگیر..هم خستگیت در میره هم سرت بهتر میشه..
⬇نظرات⬇