در حال بارگذاری ویدیو ...

♥ قسمت پنجاه و هشتم فیک رها شده ♥

۲۰ نظر گزارش تخلف
✦MŔ.ĴƐ♡И.♡ER✦ ♥ _ ♥ خیار نما ♥_♥
✦MŔ.ĴƐ♡И.♡ER✦ ♥ _ ♥ خیار نما ♥_♥

داشتم حرفاشو برای خودم معنی میکردم که حس کردم دستامو چفت کرد به همو بیشتر به درخت فشارم داد با ترس نگاش کردم که دیدم هر لحظه صورتش نزدیک و نزدیک تر میشه با تمام توانم چنان جیغی زدم که پرده ی گوش خودم پاره شد دنیل با عصبانیت حلم داد کنار و اومد سمتم
دنیل : ببین خودت کرم داری وگرنه من میخواستم یه تنبیه کوچیکت کنم اما حالا که اینجوری کردی جزاشو ببین
دنیل اومد سمتم که پا به فرار گزاشتم و بین درختا میدوییدم و دنیلم پشت سرم میومد داشتم میدوییدم که یهو رفتم تو بغل یکی از ترس و شک و استرس جیغ بلندی زدم ... سرمو اوردم بالا که جونگ کوک و دیدم که متعجب بهم نگاه میکنه محکم گرفتم تو بغلش که دنیل یهو از بین درختا اومد بیرون انگار اصلا جونگ کوک و نمیدی
دنیل : هه دختره ی خنگ خوب فرار میکنی اما حالا گیر افتادی
خودمو بیشتر تو بغل جونگ کوک فشار دادم و اشکام مثل چی میریخت
جونگ کوک : دنیل .... چیکار داری میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟
دنیل : هه به به شوالیه سیاهتم که تشریف اورد
جونگ کوک : خفه شو ... چیکار کردی ؟ بگو تا دندوناتو تو دهنت خورد نکردم
دنیل : بیا بیا خورد کن
جونگ کوک تکون محکمی خورد که محکم تر از قبل گرفتمش اگه دوباره دعوا میکرد دستش خون ریزی میکرد
من : جونگ کوک بیخیال شو .... من میخوام برم
جونگ کوک نگام کرد و دستمو گرفت و منو برد سمت خوابگاه ساکت دنبالش رفتم هنوز وقتی به دنیل فکر میکنم تن و بدنم میلرزه جونگ کوک بردم تو اتاقشو نشوندم رو تختش و خودشم نشست روبه روم
جونگ کوک : خوب ..........
من : خوب ..؟؟؟؟؟
جونگ کوک : خنگ بازی در نیار .... دنیل چیکار کرد؟؟؟؟؟؟
یعنی بهش بگم دیشب چی شده ؟؟؟؟؟ یا نگم .... بگم .... نگم ......... خوب اگه بگم مسخرم نمیکنه بگه خیالاتی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه هم بهش نگم طوری نمیشه ولی شاید بتونه بهم کمک کنه
جونگ کوک : منتظر چی هستی ....
من :اممم خوب من دیروز که رفتم غذا بیارم از تو اشپزخونه دنیل و دیدم که داشت با تلفن حرف میزد خوب حس کنجکاویم زد بیرون و رفتم یه گوشه که ببینم چی میگن ... ببین فقط کنجکاو شدماااااا...
جونگ کوک بی حوصله سرشو تکون داد که ادامه دادم

نظرات (۲۰)

Loading...

توضیحات

♥ قسمت پنجاه و هشتم فیک رها شده ♥

۵ لایک
۲۰ نظر

داشتم حرفاشو برای خودم معنی میکردم که حس کردم دستامو چفت کرد به همو بیشتر به درخت فشارم داد با ترس نگاش کردم که دیدم هر لحظه صورتش نزدیک و نزدیک تر میشه با تمام توانم چنان جیغی زدم که پرده ی گوش خودم پاره شد دنیل با عصبانیت حلم داد کنار و اومد سمتم
دنیل : ببین خودت کرم داری وگرنه من میخواستم یه تنبیه کوچیکت کنم اما حالا که اینجوری کردی جزاشو ببین
دنیل اومد سمتم که پا به فرار گزاشتم و بین درختا میدوییدم و دنیلم پشت سرم میومد داشتم میدوییدم که یهو رفتم تو بغل یکی از ترس و شک و استرس جیغ بلندی زدم ... سرمو اوردم بالا که جونگ کوک و دیدم که متعجب بهم نگاه میکنه محکم گرفتم تو بغلش که دنیل یهو از بین درختا اومد بیرون انگار اصلا جونگ کوک و نمیدی
دنیل : هه دختره ی خنگ خوب فرار میکنی اما حالا گیر افتادی
خودمو بیشتر تو بغل جونگ کوک فشار دادم و اشکام مثل چی میریخت
جونگ کوک : دنیل .... چیکار داری میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟
دنیل : هه به به شوالیه سیاهتم که تشریف اورد
جونگ کوک : خفه شو ... چیکار کردی ؟ بگو تا دندوناتو تو دهنت خورد نکردم
دنیل : بیا بیا خورد کن
جونگ کوک تکون محکمی خورد که محکم تر از قبل گرفتمش اگه دوباره دعوا میکرد دستش خون ریزی میکرد
من : جونگ کوک بیخیال شو .... من میخوام برم
جونگ کوک نگام کرد و دستمو گرفت و منو برد سمت خوابگاه ساکت دنبالش رفتم هنوز وقتی به دنیل فکر میکنم تن و بدنم میلرزه جونگ کوک بردم تو اتاقشو نشوندم رو تختش و خودشم نشست روبه روم
جونگ کوک : خوب ..........
من : خوب ..؟؟؟؟؟
جونگ کوک : خنگ بازی در نیار .... دنیل چیکار کرد؟؟؟؟؟؟
یعنی بهش بگم دیشب چی شده ؟؟؟؟؟ یا نگم .... بگم .... نگم ......... خوب اگه بگم مسخرم نمیکنه بگه خیالاتی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه هم بهش نگم طوری نمیشه ولی شاید بتونه بهم کمک کنه
جونگ کوک : منتظر چی هستی ....
من :اممم خوب من دیروز که رفتم غذا بیارم از تو اشپزخونه دنیل و دیدم که داشت با تلفن حرف میزد خوب حس کنجکاویم زد بیرون و رفتم یه گوشه که ببینم چی میگن ... ببین فقط کنجکاو شدماااااا...
جونگ کوک بی حوصله سرشو تکون داد که ادامه دادم