در حال بارگذاری ویدیو ...

156

۲۲ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

یوریپه
توی یه چشم بهم زدن گرگ ها شروع کردن حمله کردن تعدادشون زیاد بود و سرعتشون بالااز بد شانسی زیاد دقیقا نزدیک ترین نقطه ای که از اونجا بهش حمله میکردن بودم سریع چند قدم عقب میرم یکهو متوجه میشم توجه یکی از اونا بهم جلب شده باغرش سمتم میومد منم که هیچ سلاحی برای دفاع از خودم نداشتم با ترس و چشم های گشاد شده عقب میرم کسی حواسش بهم نبود همه درگیر دفاع از خودشون بودن هرچی عقب تر میرفتم اون گرگ جلو تر میومد یکهو ایستاد و خیز برداشت اماده ی پریدن بود سر جام خشکنم میزنه منتظر بودم هر لحظه اون گرگ بپره روم و تیکه پارم کنه یکهو توجه کو بهم جلب شد سریع برگشت سمتم و داد زد : مراقب باش!!! فرار کن!!! دقیقا همون لحظه ای که توجهم به صداش جلب میشه و برمیگردم سمتش گرگ میپره و ارواره هاش رو برای دریدنم باز میکنه سریع دوباره رومی رو برمیگردونم سمتش و چشم هام رو محکم میبندم جیغ بلندی میکشم صدای ریخته شدن خون روی زمین میاد ولی نه دردی رو حس میکنم و نه سنگینی وزن گرگ رو چشم هام رو با تردید و اروم باز میکنم با دیدن صحنه ی رو به روم شکه میشم لایتو خودش رو سپرم کرده بود یه دستش رو کاملا بالا اورده بود گرگ مستقیم به سینش حمله کرده بود و اونجارو کاملا دریده بود لایتو با دست دیگش گلوی گرگ رو گرفته بود و فشار میداد تا جایی که خفش کرد و انداختش روی زمین خون مثل رود از بدنش خارج میشد باورم نمیشد این کارو انجام داده!! کلاهش روی زمین افتاده بود برمیگرده و با وجود دردش با لبخند نیم بندی بهم نگاه میکنه و میگه:قرمزی...د...دفع...ه...ی بعد سعی کن...مث...له همیشه....جیغ...جیغ کنی...تا...سریع...تر...متوجهت...بشم!!... بدنش سست میشه و دو زانو روی زمین میفته اشک توی چشم هام جمع میشه داد میزنم: لایتو!!! سریع میدوم سمتش و رو به روش قرار میگیرم زخم عمیق تر از چیزی بودی که فکر میکردم توی سینش گود رفتگی عمیقی بود انگار خونریزیش قصد بند اومدن نداشت ناخداگاه قطره های اشکم پشت سر هم میاد نباید این اتفاق میفتاد...اون بخاطر من... الان ممکنه بمیره!!! دو زانو جلوش میشینم هنوز با لبخند بهم نگاه میکرد ه دستش رو که خونی شده بود بالا میاره و میذاره کنار صورتم بریده بریده میگه: وقتی....گر...یه م...میکنی...زشت میشی...قرمزی... سریع میگم: حرف نزن!!!! الان نباید حرف بزنی باید درمانت کنم اما چیکار میتونستم براش بکنم... هیچی!!! فقط میتونستم بشینم و گریه کنم!!!

نظرات (۲۲)

Loading...

توضیحات

156

۱۵ لایک
۲۲ نظر

یوریپه
توی یه چشم بهم زدن گرگ ها شروع کردن حمله کردن تعدادشون زیاد بود و سرعتشون بالااز بد شانسی زیاد دقیقا نزدیک ترین نقطه ای که از اونجا بهش حمله میکردن بودم سریع چند قدم عقب میرم یکهو متوجه میشم توجه یکی از اونا بهم جلب شده باغرش سمتم میومد منم که هیچ سلاحی برای دفاع از خودم نداشتم با ترس و چشم های گشاد شده عقب میرم کسی حواسش بهم نبود همه درگیر دفاع از خودشون بودن هرچی عقب تر میرفتم اون گرگ جلو تر میومد یکهو ایستاد و خیز برداشت اماده ی پریدن بود سر جام خشکنم میزنه منتظر بودم هر لحظه اون گرگ بپره روم و تیکه پارم کنه یکهو توجه کو بهم جلب شد سریع برگشت سمتم و داد زد : مراقب باش!!! فرار کن!!! دقیقا همون لحظه ای که توجهم به صداش جلب میشه و برمیگردم سمتش گرگ میپره و ارواره هاش رو برای دریدنم باز میکنه سریع دوباره رومی رو برمیگردونم سمتش و چشم هام رو محکم میبندم جیغ بلندی میکشم صدای ریخته شدن خون روی زمین میاد ولی نه دردی رو حس میکنم و نه سنگینی وزن گرگ رو چشم هام رو با تردید و اروم باز میکنم با دیدن صحنه ی رو به روم شکه میشم لایتو خودش رو سپرم کرده بود یه دستش رو کاملا بالا اورده بود گرگ مستقیم به سینش حمله کرده بود و اونجارو کاملا دریده بود لایتو با دست دیگش گلوی گرگ رو گرفته بود و فشار میداد تا جایی که خفش کرد و انداختش روی زمین خون مثل رود از بدنش خارج میشد باورم نمیشد این کارو انجام داده!! کلاهش روی زمین افتاده بود برمیگرده و با وجود دردش با لبخند نیم بندی بهم نگاه میکنه و میگه:قرمزی...د...دفع...ه...ی بعد سعی کن...مث...له همیشه....جیغ...جیغ کنی...تا...سریع...تر...متوجهت...بشم!!... بدنش سست میشه و دو زانو روی زمین میفته اشک توی چشم هام جمع میشه داد میزنم: لایتو!!! سریع میدوم سمتش و رو به روش قرار میگیرم زخم عمیق تر از چیزی بودی که فکر میکردم توی سینش گود رفتگی عمیقی بود انگار خونریزیش قصد بند اومدن نداشت ناخداگاه قطره های اشکم پشت سر هم میاد نباید این اتفاق میفتاد...اون بخاطر من... الان ممکنه بمیره!!! دو زانو جلوش میشینم هنوز با لبخند بهم نگاه میکرد ه دستش رو که خونی شده بود بالا میاره و میذاره کنار صورتم بریده بریده میگه: وقتی....گر...یه م...میکنی...زشت میشی...قرمزی... سریع میگم: حرف نزن!!!! الان نباید حرف بزنی باید درمانت کنم اما چیکار میتونستم براش بکنم... هیچی!!! فقط میتونستم بشینم و گریه کنم!!!