داستان یک شعر
حوضِ سقاخانه ات دارالشفای عالم است
کرده بینا یک نگاهت، کورِ مادرزاد را
زائران تو رو به پنجره فولاد دخیل میبندند، از ضریح آیینه صفا میجویند و زمزم حاجاتشان را در سقاخانه اسماعیل می نوشند.
اى واسطه فیض خدا! دلهایمان را از زلال حقیقت سرشار کن و از چشمهسار معرفت، جرعه بنوشان تا در تنگناى جهالت جهان گرفتار نیاییم.
نظرات