در حال بارگذاری ویدیو ...

155

۲۰ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

میکو
میدونستم راه رو درست میریم اما...از یه جایی به بعد حس بدی داشتم... یکهو شو وایساد همه پشت سرش ایستادن قلبم تند تند میزد... میدونستم!!! یه چای کار اشتباهه! یه چیزی اینجا هست حسش میکنم... یوما به اطراف میکنه و میگه: چیه چرا ایستادیم!!؟ ازوسا به ارومی جوابش رو میده:صدای...غرش...گرگه... کمی که دقیق میشم متوجه میشم ازوسا راست میگه صدای غرش های یه حیوون وحشی شنیده میشد..اما نه... یکی نبود..چند تا بود... خییلی زیاد!!!! از همه طرف صداش میاد!!! جمعیت فشرده میشه و همه به اطراف دقیق میشیم کم کم از میون بوته ها گرگ های بزرگی بیرون میان و با غرش دور تا دورمونو میگیرن ایاتو گارد میگیره و با تنفر میگه: اینارو خوب یادمه!! کاناتو حرفش رو تایید میکنه: اره... اینا همون گرگای اون دوتان ازشون متنفرم... گامی میرم عقب و میگم: حالا چیکار کنیم!؟ سوبارو میاد کنارم گارد میگیره و همونطور که با اخم به گرگ ها نگاه میکنه میگه: میجنگیم!...جلو واینسا برو پشت من وایسا.. رجی از اونور بهم نزدیک میشه و میگه: عاقلانه اینه که نزدیک من بمونی... من رو به طرز عجیبی با تاکید گفت سرم رو سردرگم بین رجی و سوبارو میچرخونم حالا چیکار کنم!؟ رجی یا سوبارو!!!؟ همون موقع گرگ ها حمله میکنن و فرصت تصمیم گیری رو ازم میگیرن گام بلندی به عقب میرمیدارم که میخورم به یکی برمیگردم و بهش نگاه میکنم... یوما با اخم بدی از بالا بهم نگاه میکرد بازوم رو محکم میگیره و با صدای بلندی میگه: جلو دستو پارو نگیر دختره ی احمق!! منو میکشه پشتش و شروع میکنه جنگیدن با گرگ ها... به به عجب حامیی گیرم اومد! نفسی بیرون میدم باید خودم از خودم محافظت کنم حیف که کیفم توی اون آتیش سوخت وگرنه میتونستم طلسم پیاده کنم و بهشون کمک کنم اما الان باید راه دیگه ای پیدا کنم بهشون نگاه میکنم همشون سخت درحال جنگیدن بودن فکر کن میکو فکر کن... حتما یه راهی هست یکهو صدای جیغ یوریپه و صدای ریخته شدن خون روی زمین باعث میشه سریع برگردم سمتش...

نظرات (۲۰)

Loading...

توضیحات

155

۱۲ لایک
۲۰ نظر

میکو
میدونستم راه رو درست میریم اما...از یه جایی به بعد حس بدی داشتم... یکهو شو وایساد همه پشت سرش ایستادن قلبم تند تند میزد... میدونستم!!! یه چای کار اشتباهه! یه چیزی اینجا هست حسش میکنم... یوما به اطراف میکنه و میگه: چیه چرا ایستادیم!!؟ ازوسا به ارومی جوابش رو میده:صدای...غرش...گرگه... کمی که دقیق میشم متوجه میشم ازوسا راست میگه صدای غرش های یه حیوون وحشی شنیده میشد..اما نه... یکی نبود..چند تا بود... خییلی زیاد!!!! از همه طرف صداش میاد!!! جمعیت فشرده میشه و همه به اطراف دقیق میشیم کم کم از میون بوته ها گرگ های بزرگی بیرون میان و با غرش دور تا دورمونو میگیرن ایاتو گارد میگیره و با تنفر میگه: اینارو خوب یادمه!! کاناتو حرفش رو تایید میکنه: اره... اینا همون گرگای اون دوتان ازشون متنفرم... گامی میرم عقب و میگم: حالا چیکار کنیم!؟ سوبارو میاد کنارم گارد میگیره و همونطور که با اخم به گرگ ها نگاه میکنه میگه: میجنگیم!...جلو واینسا برو پشت من وایسا.. رجی از اونور بهم نزدیک میشه و میگه: عاقلانه اینه که نزدیک من بمونی... من رو به طرز عجیبی با تاکید گفت سرم رو سردرگم بین رجی و سوبارو میچرخونم حالا چیکار کنم!؟ رجی یا سوبارو!!!؟ همون موقع گرگ ها حمله میکنن و فرصت تصمیم گیری رو ازم میگیرن گام بلندی به عقب میرمیدارم که میخورم به یکی برمیگردم و بهش نگاه میکنم... یوما با اخم بدی از بالا بهم نگاه میکرد بازوم رو محکم میگیره و با صدای بلندی میگه: جلو دستو پارو نگیر دختره ی احمق!! منو میکشه پشتش و شروع میکنه جنگیدن با گرگ ها... به به عجب حامیی گیرم اومد! نفسی بیرون میدم باید خودم از خودم محافظت کنم حیف که کیفم توی اون آتیش سوخت وگرنه میتونستم طلسم پیاده کنم و بهشون کمک کنم اما الان باید راه دیگه ای پیدا کنم بهشون نگاه میکنم همشون سخت درحال جنگیدن بودن فکر کن میکو فکر کن... حتما یه راهی هست یکهو صدای جیغ یوریپه و صدای ریخته شدن خون روی زمین باعث میشه سریع برگردم سمتش...