در حال بارگذاری ویدیو ...

عروس جن ها پارت2

۲۹ نظر گزارش تخلف
bunny
bunny

من وقتی بچه بودم همه فکر میکردن یجورایی دیوونم همش میگفتم عروسک ها با من حرف میزنن هیچکس حرفمو باور نداشت
ولی من کاملا یادمه یبار یه خرس که داشتم بهم گفت:
برو النگوهاتو بذار توی حموم برای ما منم رفتم گذاشتم دیگه پیدا نشد
منم اصلا به پدر و مادرم نگفتم یکی دزدید
ولی وحشتناک بود ازون به بعد درکنار فوبیا دلقک فوبیا عروسک هم دارم ...
پسر خالم برام ی عروسک خرسی ناز گرفت
ولی من بازهم ازشون میترسیدم

و اونا رو توی کمد میزاشتم درکمد رو قفل میکردم
و کلیدش هم همیشه دست خودم بود .

یک شب که خوابیدم خواب دیدم مادرم رفت توی
اون اتاقی که من ازش میترسیدم و در اتاق هم پشت
سرش محکم بست بعد همون خالم که بچش
برام اون خرس رو خرید زنگ زد گفت
رنی ایلیا (پسر خالم) خیلی میترسه گفتم چرا گفت خواب میبینه با لباس عروس سفید که تنش پر خون داری توی جنگل میدویی و گریه میکنی
و میگی من نمیخوام عروس جن ها بشم..
تو خواب قلبم وایستاد سرم برگردوندم
یه نگاه کردم دیدم
دوتا از خرس هام که ازشون میترسم به حالت نشسته روی مبل هستن .سرمو برگردوندم یه نگاه به دره اتاق انداختم دیدم مادرم داره با یه لبخند وحشتناک نگاه میکنه
و درو جوری بست که صداش تو گوشم پیچید
سرم و برگردوندم دوباره دیدم عروسک ها مثل یه آدم زنده با چشمهای خیره دارن میان سمتم
منم همش تو خواب جیغ میزدم و صدام در نمیومد
یهو با صدای موبایلم از خواب پریدم
دیدم نوشته ایلیا جواب دادم گفت
رنی یچی بگم مسخرم نمیکنی و اون خوابی که تو خوابم دیدو گفت..

نظرات (۲۹)

Loading...

توضیحات

عروس جن ها پارت2

۱۳ لایک
۲۹ نظر

من وقتی بچه بودم همه فکر میکردن یجورایی دیوونم همش میگفتم عروسک ها با من حرف میزنن هیچکس حرفمو باور نداشت
ولی من کاملا یادمه یبار یه خرس که داشتم بهم گفت:
برو النگوهاتو بذار توی حموم برای ما منم رفتم گذاشتم دیگه پیدا نشد
منم اصلا به پدر و مادرم نگفتم یکی دزدید
ولی وحشتناک بود ازون به بعد درکنار فوبیا دلقک فوبیا عروسک هم دارم ...
پسر خالم برام ی عروسک خرسی ناز گرفت
ولی من بازهم ازشون میترسیدم

و اونا رو توی کمد میزاشتم درکمد رو قفل میکردم
و کلیدش هم همیشه دست خودم بود .

یک شب که خوابیدم خواب دیدم مادرم رفت توی
اون اتاقی که من ازش میترسیدم و در اتاق هم پشت
سرش محکم بست بعد همون خالم که بچش
برام اون خرس رو خرید زنگ زد گفت
رنی ایلیا (پسر خالم) خیلی میترسه گفتم چرا گفت خواب میبینه با لباس عروس سفید که تنش پر خون داری توی جنگل میدویی و گریه میکنی
و میگی من نمیخوام عروس جن ها بشم..
تو خواب قلبم وایستاد سرم برگردوندم
یه نگاه کردم دیدم
دوتا از خرس هام که ازشون میترسم به حالت نشسته روی مبل هستن .سرمو برگردوندم یه نگاه به دره اتاق انداختم دیدم مادرم داره با یه لبخند وحشتناک نگاه میکنه
و درو جوری بست که صداش تو گوشم پیچید
سرم و برگردوندم دوباره دیدم عروسک ها مثل یه آدم زنده با چشمهای خیره دارن میان سمتم
منم همش تو خواب جیغ میزدم و صدام در نمیومد
یهو با صدای موبایلم از خواب پریدم
دیدم نوشته ایلیا جواب دادم گفت
رنی یچی بگم مسخرم نمیکنی و اون خوابی که تو خوابم دیدو گفت..