در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت ۵۱:

۵ نظر گزارش تخلف
♦aDeRyAn♦
♦aDeRyAn♦

...آره خب همچین احتمالی هم هس! اه بسه دیگه! منم عین اسکولا هی با وجدانم حرف میزنم! سرمو بلند کردم که دیدم کلی چشم دارن نگام میکنن!
+چیه؟ چتونه؟
یوتا با تعجب به گوشی تو دستم اشاره کرد- کی بود؟
+به تو چه؟
کیویا متعجب تر از اون گفت- بی‌اِفِت بود ؟._.
+هع؟ بی‌اِف خره کیه بابا؟
یوکی از اون طرف اتوبوس داد زد- والا اینجوری ک تو دل میدادی و قلوه میگرفتی اگه دوس پسرت نباشه باید شک کنیم!
+آره اصن دوس پسرم بود! به شماها چه؟ ایش! نخودای وسط آش!
یوتا-خدارو شکر که یوما خابه وگرنه چ قشقلقی به پا میکرد خدا میدونه!
+یوما برا چی باید قشقلق به پا کنه؟
کیویا-آدرین خری یا خودتو زدی به خریت؟
+چی میگی تو؟ برا چی؟
یوتا جلوی دهن دراز رو گرفت-هیچی جانم هیچی!بعدا خودت میفهمی^^
مشکوک نگاشون کردم+به جان خودم شماها یه چیزی میزنین!
بعد هم نگاهمو ازشون گرفتم. چشمم افتاد به شین..به من نگاه نمیکرد‌.. یعنی براش مهم نیس که گفتم دوس پسرمه؟ حسودی نکرد؟ ناراحت نشد؟وجدانم: اه دختر به تو چه؟ مگه تو محتاج محبت و توجه وغیرتی شدن پسر مردمی؟
+چه میدونم وجدان.. حداقل انتظار ی اخمی تَخمی ناراحت شدنی عصبی شدنی کنشی واکنشی کوفتی مرضی چیزی ازش داشتم دیگه! نه اینقدر یخ!
البته؛شین همیشه همینجوره.نسبت به مسائل بی تفاوته؛الالخصوص مسائل مربوط به من!خلاصه مطلب اینه.شین به من اهمیت نمیده! شین...نگام کن! دلم میخاد منو ببینی! خاهش میکنم... منو ببین! لطفا!...
****
-هوی فسقلی‌نمیخای لَش مبارکو از رو بنده جابه‌جا کنی؟
صدای نکره‌ی دراز تو گوشم پیچید؛یکم به خودم کش و قوس دادم و چشماموباز کردم..
دراز-چه عجب! پرنسس بیدار شدن! نکبت کولم خرد شد!
همونجور که چشمامو میمالوندم گفتم+زهر مار..رسیدیم؟
یوتا-نه تو راهیم ادای رسیدن در میاریم!
+هه هه هه! نترکی خیارشور!
از اتوبوس پیاده شدیم.هوا یکم سرد بود و باد میومد.
دایی-خیلی خب بچه ها همه با هم باشین متفرق نشین.چون اینجا احتمالت گوشیاتون آنتن نمیده و اگه جدا بشین تو دردسر میفتیم. همه با هم میریم...امیدوارم که هوا همینطور آروم بمونه...خب راه میفتیم..
با اشاره دایی همه حرکت کردیم... فعلا که هوا خوبه! خدا کنه همینجوری هم بمونه...
به اطرافم نگاه کردم که شین رو دیدم...هنوزم هندزفری تو گوشش بود... میخاستم برم باهاش حرف بزنم...ولی خب چجوری؟ اصن درچه مورد؟ چی بگم؟ سرصحبت رو چجوری باز کنم؟

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان/ typhoon breath_ پارت ۵۱:

۱۵ لایک
۵ نظر

...آره خب همچین احتمالی هم هس! اه بسه دیگه! منم عین اسکولا هی با وجدانم حرف میزنم! سرمو بلند کردم که دیدم کلی چشم دارن نگام میکنن!
+چیه؟ چتونه؟
یوتا با تعجب به گوشی تو دستم اشاره کرد- کی بود؟
+به تو چه؟
کیویا متعجب تر از اون گفت- بی‌اِفِت بود ؟._.
+هع؟ بی‌اِف خره کیه بابا؟
یوکی از اون طرف اتوبوس داد زد- والا اینجوری ک تو دل میدادی و قلوه میگرفتی اگه دوس پسرت نباشه باید شک کنیم!
+آره اصن دوس پسرم بود! به شماها چه؟ ایش! نخودای وسط آش!
یوتا-خدارو شکر که یوما خابه وگرنه چ قشقلقی به پا میکرد خدا میدونه!
+یوما برا چی باید قشقلق به پا کنه؟
کیویا-آدرین خری یا خودتو زدی به خریت؟
+چی میگی تو؟ برا چی؟
یوتا جلوی دهن دراز رو گرفت-هیچی جانم هیچی!بعدا خودت میفهمی^^
مشکوک نگاشون کردم+به جان خودم شماها یه چیزی میزنین!
بعد هم نگاهمو ازشون گرفتم. چشمم افتاد به شین..به من نگاه نمیکرد‌.. یعنی براش مهم نیس که گفتم دوس پسرمه؟ حسودی نکرد؟ ناراحت نشد؟وجدانم: اه دختر به تو چه؟ مگه تو محتاج محبت و توجه وغیرتی شدن پسر مردمی؟
+چه میدونم وجدان.. حداقل انتظار ی اخمی تَخمی ناراحت شدنی عصبی شدنی کنشی واکنشی کوفتی مرضی چیزی ازش داشتم دیگه! نه اینقدر یخ!
البته؛شین همیشه همینجوره.نسبت به مسائل بی تفاوته؛الالخصوص مسائل مربوط به من!خلاصه مطلب اینه.شین به من اهمیت نمیده! شین...نگام کن! دلم میخاد منو ببینی! خاهش میکنم... منو ببین! لطفا!...
****
-هوی فسقلی‌نمیخای لَش مبارکو از رو بنده جابه‌جا کنی؟
صدای نکره‌ی دراز تو گوشم پیچید؛یکم به خودم کش و قوس دادم و چشماموباز کردم..
دراز-چه عجب! پرنسس بیدار شدن! نکبت کولم خرد شد!
همونجور که چشمامو میمالوندم گفتم+زهر مار..رسیدیم؟
یوتا-نه تو راهیم ادای رسیدن در میاریم!
+هه هه هه! نترکی خیارشور!
از اتوبوس پیاده شدیم.هوا یکم سرد بود و باد میومد.
دایی-خیلی خب بچه ها همه با هم باشین متفرق نشین.چون اینجا احتمالت گوشیاتون آنتن نمیده و اگه جدا بشین تو دردسر میفتیم. همه با هم میریم...امیدوارم که هوا همینطور آروم بمونه...خب راه میفتیم..
با اشاره دایی همه حرکت کردیم... فعلا که هوا خوبه! خدا کنه همینجوری هم بمونه...
به اطرافم نگاه کردم که شین رو دیدم...هنوزم هندزفری تو گوشش بود... میخاستم برم باهاش حرف بزنم...ولی خب چجوری؟ اصن درچه مورد؟ چی بگم؟ سرصحبت رو چجوری باز کنم؟