در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت هشتم *پارت سوم* رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

۷ نظر گزارش تخلف
♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦
♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦

کایا وقتی یاد ظرافت حرکات و بدن رجینا میوفته لبخند شیطانی میزنه و با خودش میگه : بیخود نیس رجینا بخاطر موهای بلند و ظرافت بدنش اینقدر معروفه و خاطرخواه داره!!...حتی منم وقتی موقع حرف زدنش حرکاتشو میدیدم جذبش شدم ^_^ .... هرچند ، بازم به نظر من فقط یک دختر بچه ی شیطون و نازه!! *با صدای نسبتا بلندی دوباره میخنده*...باورم نمیشه با اون دختر کوچولو قرار گذاشتم!!!...یک قرارِ بی رحمانه...
***یک ساعت قبل از قرار ***
رجینا که به آنیسا و آدریانوس فقط گفته بود ~ من امشب میرم یکم بگردم ممکنه دیر بیام ~ بدون اینکه حرفی از کایا بزنه ، با خوشحالی درحال پوشیدن لباس همیشگی و مورد علاقش ( لباس توی عکسش ) برای قرارش با کایا بود تا کسی بهش شک نکنه...
بعد از اینکه آماده میشه خیلی عادی مثل همیشه از قعله میاد بیرون و توی جنگل ترسناک بیرون از قلعه قدم میزنه تا کایارو پیدا کنه ، یک مدت که میگذره یک دفعه ارواحه شیطانیی از زمین بیرون میان و اطراف رجینارو محاصره میکنن ...
رجینا وقتی متوجهشون میشه از جادوش استفاده میکنه تا باهاشون مبارزه کنه اما تعدادشون خیلی بیشتر از اونی بود که بتونه از پسشون بربیاد!!...از یک طرف هوا چون تاریک بود خوب نمیتونست اونارو ببینه از یک طرفم چون پاهاش زخمی بود نمیتونست سریع حرکت کنه....در حین مبارزه از پشت به رابرت میخوره و قبل از اینکه برگرده ببینه به چه کسی خورده ، رابرت توی یک چشم به هم زدن محکم و با بی رحمی گردنشو گاز میگیره و همزمان چندتا سم رو وارد بدنش میکنه...
رجینا که درد زیادی احساس میکرد با ناراحتی سعی داشت بگه : و...ولم کن!!!
بعد از مدت کوتاهی رجینا بیهوش میشه و تا می خواست بیوفته رو زمین رابرت توی بغلش میگیرتش و با خودش اونو میبره به زیر زمین یک خونه ی خیلی قدیمی و دستاشو با زنجیز میبنده.
ریچارد با خونسردی توی جنگل به یک درخت تکیه داده بودو مراقب بود کسی نزدیک اون خونه نشه.
رابرت که همینطور با کینه به رجینا خیره شده بود یک چاقوی خیلی تیز از جیبش در میاره و چند قدم به رجینا نزدیک میشه ، همون لحظه کایا از پشت سر بهش میگه : صبر کن!!...بذار حداقل بیدار بشه بعدا عقده هاتو سرش خالی کن^_^
رابرت با عصبانییت به کایا نگاه میکنه : ببینم مطمعنی اینبار کسی نقشه هامونو خراب نمیکنه؟-،-
کایا میخنده : خب معلومه!! تنها کسی که میتونه نقشه هامونو خراب کنه الان مثل عروسک در اختیارمونه!!
ادامه در قسمت نهم

نظرات (۷)

Loading...

توضیحات

قسمت هشتم *پارت سوم* رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

۱۸ لایک
۷ نظر

کایا وقتی یاد ظرافت حرکات و بدن رجینا میوفته لبخند شیطانی میزنه و با خودش میگه : بیخود نیس رجینا بخاطر موهای بلند و ظرافت بدنش اینقدر معروفه و خاطرخواه داره!!...حتی منم وقتی موقع حرف زدنش حرکاتشو میدیدم جذبش شدم ^_^ .... هرچند ، بازم به نظر من فقط یک دختر بچه ی شیطون و نازه!! *با صدای نسبتا بلندی دوباره میخنده*...باورم نمیشه با اون دختر کوچولو قرار گذاشتم!!!...یک قرارِ بی رحمانه...
***یک ساعت قبل از قرار ***
رجینا که به آنیسا و آدریانوس فقط گفته بود ~ من امشب میرم یکم بگردم ممکنه دیر بیام ~ بدون اینکه حرفی از کایا بزنه ، با خوشحالی درحال پوشیدن لباس همیشگی و مورد علاقش ( لباس توی عکسش ) برای قرارش با کایا بود تا کسی بهش شک نکنه...
بعد از اینکه آماده میشه خیلی عادی مثل همیشه از قعله میاد بیرون و توی جنگل ترسناک بیرون از قلعه قدم میزنه تا کایارو پیدا کنه ، یک مدت که میگذره یک دفعه ارواحه شیطانیی از زمین بیرون میان و اطراف رجینارو محاصره میکنن ...
رجینا وقتی متوجهشون میشه از جادوش استفاده میکنه تا باهاشون مبارزه کنه اما تعدادشون خیلی بیشتر از اونی بود که بتونه از پسشون بربیاد!!...از یک طرف هوا چون تاریک بود خوب نمیتونست اونارو ببینه از یک طرفم چون پاهاش زخمی بود نمیتونست سریع حرکت کنه....در حین مبارزه از پشت به رابرت میخوره و قبل از اینکه برگرده ببینه به چه کسی خورده ، رابرت توی یک چشم به هم زدن محکم و با بی رحمی گردنشو گاز میگیره و همزمان چندتا سم رو وارد بدنش میکنه...
رجینا که درد زیادی احساس میکرد با ناراحتی سعی داشت بگه : و...ولم کن!!!
بعد از مدت کوتاهی رجینا بیهوش میشه و تا می خواست بیوفته رو زمین رابرت توی بغلش میگیرتش و با خودش اونو میبره به زیر زمین یک خونه ی خیلی قدیمی و دستاشو با زنجیز میبنده.
ریچارد با خونسردی توی جنگل به یک درخت تکیه داده بودو مراقب بود کسی نزدیک اون خونه نشه.
رابرت که همینطور با کینه به رجینا خیره شده بود یک چاقوی خیلی تیز از جیبش در میاره و چند قدم به رجینا نزدیک میشه ، همون لحظه کایا از پشت سر بهش میگه : صبر کن!!...بذار حداقل بیدار بشه بعدا عقده هاتو سرش خالی کن^_^
رابرت با عصبانییت به کایا نگاه میکنه : ببینم مطمعنی اینبار کسی نقشه هامونو خراب نمیکنه؟-،-
کایا میخنده : خب معلومه!! تنها کسی که میتونه نقشه هامونو خراب کنه الان مثل عروسک در اختیارمونه!!
ادامه در قسمت نهم