در حال بارگذاری ویدیو ...

پارت پنجم کنارم باش..ت مهم

۷ نظر گزارش تخلف
×:|FaRnAz|:×
×:|FaRnAz|:×

(لطفاً اگه فک میکنین مشکلی داره حتما بهم بگین ممنون میشم)
یکی بهم تنه زد و چند قدم رفت جلو برگشت بهم گفت فقط یک شوخی بود!!! باورم نمیشد الیزا بود
جیسو: اون دختر روانیه
کوکی خودشو رسوند ب من: خوبی رزی؟ متاسفانه اون فقط میخواد خودشو ب من بچسبونه و به تو حسودی می‌کنه حال خوبه؟
- چیزیم نشده...امید وارم دیگه ادامه نده
کلاس بعدیمون زبان بود داشتم بال در میووردم شده بودم فعال کلاس آخر کلاس وقتی ک زنگ ناهار خورد ته ته اومد سمت من و جیسو : خووووب رزی مثل این که میخوای رکورد زبان انگلیسی رو بزنی ها؟ ایول خوشم اومد اولین دختری هستی ک تو کلاس زبانش خوبه
(خیلی خوشحال شدم ک ازم تعریف کرد ) -آآآ ..ممنونم

.
کوکی از دور صدام کرد: نمیای رزی؟
-دارم میام
با جیسو و بقیه رفتیم سالن غذا خوری اون دو تا چوب رو برداشتم اما واااای من هنوز بلد نیستم با اینا غذا بخورم رفتم از آشپزخونه قاشق گرفتم کوکی اومد اونور من نشت و بهم لبخند جلومم جیسو نشسته بود و من سر میز بودم ک یهو الیزا آبمیوشو رو سرم خالی کرد!!!
زیر لب گفتم: اینم شوخی بود؟
الیزا: آره خب تو ک بی جنبه نیستی؟ پس از کنار کوکیم پا شو
- میارم میخوای باهام شوخی کنی؟ آخه منم بلدم شوخی کنم
-آره اما جرعتشو نداری
سریع از سر جام بلند شدم داشتم از داخل آتیش می‌گرفتم اومدم یک چیزی بهش بگم ک کوکی بلند شدو گفت: الیزا...این آخرین باریه ک همو میبینیم!!!
ته ته اومد سمتم و دستور گرفت و منو برد بیرون سالن غذا خوری...

نظرات (۷)

Loading...

توضیحات

پارت پنجم کنارم باش..ت مهم

۱۱ لایک
۷ نظر

(لطفاً اگه فک میکنین مشکلی داره حتما بهم بگین ممنون میشم)
یکی بهم تنه زد و چند قدم رفت جلو برگشت بهم گفت فقط یک شوخی بود!!! باورم نمیشد الیزا بود
جیسو: اون دختر روانیه
کوکی خودشو رسوند ب من: خوبی رزی؟ متاسفانه اون فقط میخواد خودشو ب من بچسبونه و به تو حسودی می‌کنه حال خوبه؟
- چیزیم نشده...امید وارم دیگه ادامه نده
کلاس بعدیمون زبان بود داشتم بال در میووردم شده بودم فعال کلاس آخر کلاس وقتی ک زنگ ناهار خورد ته ته اومد سمت من و جیسو : خووووب رزی مثل این که میخوای رکورد زبان انگلیسی رو بزنی ها؟ ایول خوشم اومد اولین دختری هستی ک تو کلاس زبانش خوبه
(خیلی خوشحال شدم ک ازم تعریف کرد ) -آآآ ..ممنونم

.
کوکی از دور صدام کرد: نمیای رزی؟
-دارم میام
با جیسو و بقیه رفتیم سالن غذا خوری اون دو تا چوب رو برداشتم اما واااای من هنوز بلد نیستم با اینا غذا بخورم رفتم از آشپزخونه قاشق گرفتم کوکی اومد اونور من نشت و بهم لبخند جلومم جیسو نشسته بود و من سر میز بودم ک یهو الیزا آبمیوشو رو سرم خالی کرد!!!
زیر لب گفتم: اینم شوخی بود؟
الیزا: آره خب تو ک بی جنبه نیستی؟ پس از کنار کوکیم پا شو
- میارم میخوای باهام شوخی کنی؟ آخه منم بلدم شوخی کنم
-آره اما جرعتشو نداری
سریع از سر جام بلند شدم داشتم از داخل آتیش می‌گرفتم اومدم یک چیزی بهش بگم ک کوکی بلند شدو گفت: الیزا...این آخرین باریه ک همو میبینیم!!!
ته ته اومد سمتم و دستور گرفت و منو برد بیرون سالن غذا خوری...