رمان عشق ابدی پارت 12..ادامش تو نظراته^^
و بلند بلند شروع به خنده کردم ...و متوجه بودم که اونم درحالی که الکی اخ و اوخ میکرد زیر چشی با یه لبخند محو نگام میکرد...برا اینکه هوایی نشه گوشش رو بیشتر کشیدمو گفتم:هویی چشاتو درویش کن داداش کوچیکه و اخ و اوختو بزار برا بعد که بریم داخل یه فصل کتک از دست خاله جون میخوری...
وقتی داخل شدم با صدا بلند گفتم:سلام بر اهل خونه دومم...نازی؟!!هی ضعیفه کجاییی؟؟خاله جوووون بیا که دختر دوم گلت اومد..بیا ببین کیو گرفتم یه دزد که قصد داشت در بره...
و ریز ریز خندیدم...
نازی از پله ها سرازیر شد و خاله هم با خنده از اشپزخونه اومد و گفت:اوه ببینید کی اومده و باخودش چی اورده...
سانازم با خنده پشت سر خاله گفت:زلزله اومده با رعدش...
و همه خندیدیم...خیلی این خونواده رو دوست داشتم...
نظرات (۱۵)