در حال بارگذاری ویدیو ...

جایزه 2 (ابراهیم هادی )

یا اباالفضل العباس (ع)♥
یا اباالفضل العباس (ع)♥

... حسابی جا خوردم.ابراهیم به سرباز عراقی گفت: حالا اگر بخواهی می توانی اینجا بمانی و برنگردی.تو برادر شیعه ما هستی.
سرباز عراقی عکسی را از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت: این ها خانواده من هستند.من اگر به نیروهای شما ملحق شوم صدام آن ها را می کشد.
بعد با تعجب به چهره ابراهیم خیره شد! بعد از چند لحظه سکوت با لهجه عربی پرسید: اَنت ابراهیم هادی!!
همه ما ساکت شدیم! با تعجب به یکدیگر نگاه کردیم.این جمله احتیاج به ترجمه نداشت.ابراهیم با چشمان گرد شده و لبخندی از سر تعجب پرسید:اسم من رو از کجا می دونی!؟
من به شوخی گفتم: داش ابرام،نگفته بودی تو عراق هم رفیق داری!
سرباز عراقی گفت: یک ماه قبل، تصویر شما و چند نفر دیگر از فرماندهان این جبهه را برای همه یگان های نظامی ارسال کردند و گفتند:هر کس سر این فرماندهان ایرانی را بیاورد جایزه بزرگی از طرف صدام خواهد گرفت!
در همان ایام خبر رسید که از فرماندهی سپاه غرب، مسئولی برای گروه اندرزگو انتخاب شده و با حکم مسئولیت راهی گیلان غرب شده.
ما هم منتظر شدیم ولی خبری از فرمانده نشد.
تا اینکه خبر رسید،جمال تاجیک که مدتی است به عنوان بسیجی در گروه فعالیت دارد همان فرمانده مورد نظر است!
با ابراهیم و چند نفر دیگر به سراغ جمال رفتیم.از او پرسیدم:چرا خودت را معرفی نکردی؟! چرا نگفتی که مسئول گروه هستی؟
جمال نگاهی به ما کرد و گفت:مسئولیت برای این است که کار انجام شود.خدا را شکر،اینجا کار به بهترین صورت انجام می شود.
من هم از اینکه بین شما هستم خیلی لذت می برم.از خدا هم به خاطر اینکه مرا با شما آشنا کرد ممنونم.
شما هم به کسی حرفی نزنید تا نگاه بچه ها به من تغییر نکند.جمال بعد از مدتی در عملیات مطلع الفجر در حالی که فرمانده یکی از گردان های خط شکن بود به شهادت رسید.

شادی روح شهدا صلوات :)

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

جایزه 2 (ابراهیم هادی )

۱۳ لایک
۰ نظر

... حسابی جا خوردم.ابراهیم به سرباز عراقی گفت: حالا اگر بخواهی می توانی اینجا بمانی و برنگردی.تو برادر شیعه ما هستی.
سرباز عراقی عکسی را از جیب پیراهنش بیرون آورد و گفت: این ها خانواده من هستند.من اگر به نیروهای شما ملحق شوم صدام آن ها را می کشد.
بعد با تعجب به چهره ابراهیم خیره شد! بعد از چند لحظه سکوت با لهجه عربی پرسید: اَنت ابراهیم هادی!!
همه ما ساکت شدیم! با تعجب به یکدیگر نگاه کردیم.این جمله احتیاج به ترجمه نداشت.ابراهیم با چشمان گرد شده و لبخندی از سر تعجب پرسید:اسم من رو از کجا می دونی!؟
من به شوخی گفتم: داش ابرام،نگفته بودی تو عراق هم رفیق داری!
سرباز عراقی گفت: یک ماه قبل، تصویر شما و چند نفر دیگر از فرماندهان این جبهه را برای همه یگان های نظامی ارسال کردند و گفتند:هر کس سر این فرماندهان ایرانی را بیاورد جایزه بزرگی از طرف صدام خواهد گرفت!
در همان ایام خبر رسید که از فرماندهی سپاه غرب، مسئولی برای گروه اندرزگو انتخاب شده و با حکم مسئولیت راهی گیلان غرب شده.
ما هم منتظر شدیم ولی خبری از فرمانده نشد.
تا اینکه خبر رسید،جمال تاجیک که مدتی است به عنوان بسیجی در گروه فعالیت دارد همان فرمانده مورد نظر است!
با ابراهیم و چند نفر دیگر به سراغ جمال رفتیم.از او پرسیدم:چرا خودت را معرفی نکردی؟! چرا نگفتی که مسئول گروه هستی؟
جمال نگاهی به ما کرد و گفت:مسئولیت برای این است که کار انجام شود.خدا را شکر،اینجا کار به بهترین صورت انجام می شود.
من هم از اینکه بین شما هستم خیلی لذت می برم.از خدا هم به خاطر اینکه مرا با شما آشنا کرد ممنونم.
شما هم به کسی حرفی نزنید تا نگاه بچه ها به من تغییر نکند.جمال بعد از مدتی در عملیات مطلع الفجر در حالی که فرمانده یکی از گردان های خط شکن بود به شهادت رسید.

شادی روح شهدا صلوات :)

اخبار و سیاست