در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان Roza قسمت ۱۳

۵ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

* وقتی به اواسط راه باریک پارک جنگلی رسیدیم … همینطور که در کنار هم راه میرفتیم ، سایو سرش رو نزدیک گوشم اورد و گفت : هنوز هم میخوای مثل یه انسان رفتار کنی ؟
* با تعجب نگاهش کردم ، سایو لبخندی زد و گفت : چرا نیروت رو آزاد نمیکنی ؟ … زودباش بیا با هم خوش بگذرونیم … این قیافه‌ عبوس رو‌ به خودت نگیر
-R- تو میخوای چطور باشم ؟
-s- خوده واقعیت ،
* سرم رو پابین انداختم و گفتم : من همیشه دوست داشتم ، انسان باشم …
-s- تا کی میخوای خودت رو انکار کنی ؟
-R- ها ؟
* سایو دستمو گرفت و گفت : به من نگاه کن … من شبیه کسی نیستم؟ !
* سرمو بالا گرفتم و به صورت سایو نگاه کردم : به جز چشمهات شباهت زیادی به دوست قدیمیم داری
* سایو با این حرفم لبخندی زد و گفت : میدونم … صاحبم گفت ؛ میخواد من این چهره رو داشته باشم،چون تو از موی بلوند و چشمهای روشن خوشت میاد …
-R- که اینطور … پس اون در مورد من همه چیز رو به تو گفته
-s- تو اینکه اطرافیانت انسان نیستن رو راحت میپذیری اما یوکایی بودن اون اینقدر برات غیر قابل هضمه ؟ !
-R- منظورت چیه؟
-s- برای رسیدن به آرزوت ، مثل یه انسان با تو برخورد کرد … اما
ازدواج برای یوکایی ها مثل نژاد انسان نیست
-R- چی ؟ !
-s- صاحبم ، نیروش رو به تو داد … اما تو ناتوان رهاش کردی و رفتی !
-R- اون با دستکاریه حافظه ام زندگیمو نابود کرد … تو نمیتونی حسمو وقتی خاطراتم رو دوباره به یاد اوردم درک کنی …
ادامه نظرات

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

داستان Roza قسمت ۱۳

۱۲ لایک
۵ نظر

* وقتی به اواسط راه باریک پارک جنگلی رسیدیم … همینطور که در کنار هم راه میرفتیم ، سایو سرش رو نزدیک گوشم اورد و گفت : هنوز هم میخوای مثل یه انسان رفتار کنی ؟
* با تعجب نگاهش کردم ، سایو لبخندی زد و گفت : چرا نیروت رو آزاد نمیکنی ؟ … زودباش بیا با هم خوش بگذرونیم … این قیافه‌ عبوس رو‌ به خودت نگیر
-R- تو میخوای چطور باشم ؟
-s- خوده واقعیت ،
* سرم رو پابین انداختم و گفتم : من همیشه دوست داشتم ، انسان باشم …
-s- تا کی میخوای خودت رو انکار کنی ؟
-R- ها ؟
* سایو دستمو گرفت و گفت : به من نگاه کن … من شبیه کسی نیستم؟ !
* سرمو بالا گرفتم و به صورت سایو نگاه کردم : به جز چشمهات شباهت زیادی به دوست قدیمیم داری
* سایو با این حرفم لبخندی زد و گفت : میدونم … صاحبم گفت ؛ میخواد من این چهره رو داشته باشم،چون تو از موی بلوند و چشمهای روشن خوشت میاد …
-R- که اینطور … پس اون در مورد من همه چیز رو به تو گفته
-s- تو اینکه اطرافیانت انسان نیستن رو راحت میپذیری اما یوکایی بودن اون اینقدر برات غیر قابل هضمه ؟ !
-R- منظورت چیه؟
-s- برای رسیدن به آرزوت ، مثل یه انسان با تو برخورد کرد … اما
ازدواج برای یوکایی ها مثل نژاد انسان نیست
-R- چی ؟ !
-s- صاحبم ، نیروش رو به تو داد … اما تو ناتوان رهاش کردی و رفتی !
-R- اون با دستکاریه حافظه ام زندگیمو نابود کرد … تو نمیتونی حسمو وقتی خاطراتم رو دوباره به یاد اوردم درک کنی …
ادامه نظرات