نجابت من پارت 32

۰ نظر گزارش تخلف
دنیاسینگ گرور
دنیاسینگ گرور

امروز اولین روزه حضور من تواین خونه است اولین روز زندگی ام
خدایا این خوشی هام رو ازم نگیر
لباس خوابم رو بایه پیرهن قهوه ای شیک و مرتب عوض کردم ومو هامم یه تل ساده قهوه ای زدم و موهای صاففم رو دور خودم ریختم و از پله ها پایین اومدم
به ساعت نگاه کردم ساعت 9 بود
*ارزو جون
-بله معصومه
*صبحانه نمیخورید؟
-چرا خیلی گشنمه تو خوردی؟
-خدمتکارا یه سری خوردند ویه سری نه
-خب میز و بچین بخوریم
دیدم داره این پا اون پا میکنه رو کردم بهش و گفتم : معصومه
*جانم خانم
-چیزی شده؟
*خب اقاگفتند که ازتون بپرسم که شما با سرو عمومی غذا مشکل ندارید؟
-نه چه مشکلی سفره رو بچینید که گشنمه
*ازقبل چیدیم خانم
همراه معصومه به سمت سالن غذاخوری رفتم . تموم خدمتکارهاپشت صندلی ایستاده بودند و منتظر من بودند با تکان دادن دستم همه نشستند
بعد از صرف صبحونه از خدمتکار ها خواستم بمونم به هرحال باید با اخلاقای من اشنا بشند دیگه
-معصومه معصوومه
*جانم خانم
-به بقیه هم بگو بیان
*چشم خانم
بعد از اومدن بقیه ی خدمتکار ها یه سرفه ی مصلحتی کردم تا پچ پچ ها بخوابه وبعد گفتم:
-صبح همگیتون بخیر باشه ممنون از این که همه این جا جمع شدین .شاید یه عده ای بدونند من از کجا اومدم ویه عده حتی من رو نشناسند وبرام شایعه درست کنند
اما من خودم میخوام خودم رو معرفی کنم
من ارزو احمدی تک دختر احمدی بزرگ هستم . تا الان با مادرم در خارج از ایران زندگی میکردیم و بعد از فوت مادرم نزد پدرم اومدم تازه به دوران رسیده هم نیستم که ندونم چه جوری باید با زیر دستام رفتار کنم تو خونه ی مادرم هم شاید بیشترازشما نه کمتر خدمتکار نداشتیم
خیلی بدم میاد من رو خانم احمدی یا قربان و این چچور چیزهاصدا کنید
دیشب به معصومه گفتم امروز به همتون میگم همه شما من رو ارزو جون صدا میکنید
از سفسته چینی وغیبت پشت این واون بدم میاد
عقده ی خانوم بودنم ندارم که به خام زوربگم وازاین جور مسایل .یه چیزدیگه اینکه وسایل اتاقم اگه جابجاشد به من اطلاع بدید
اگه نتونم پیداشون کنم اعصابم خورد میشه

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

نجابت من پارت 32

۲ لایک
۰ نظر

امروز اولین روزه حضور من تواین خونه است اولین روز زندگی ام
خدایا این خوشی هام رو ازم نگیر
لباس خوابم رو بایه پیرهن قهوه ای شیک و مرتب عوض کردم ومو هامم یه تل ساده قهوه ای زدم و موهای صاففم رو دور خودم ریختم و از پله ها پایین اومدم
به ساعت نگاه کردم ساعت 9 بود
*ارزو جون
-بله معصومه
*صبحانه نمیخورید؟
-چرا خیلی گشنمه تو خوردی؟
-خدمتکارا یه سری خوردند ویه سری نه
-خب میز و بچین بخوریم
دیدم داره این پا اون پا میکنه رو کردم بهش و گفتم : معصومه
*جانم خانم
-چیزی شده؟
*خب اقاگفتند که ازتون بپرسم که شما با سرو عمومی غذا مشکل ندارید؟
-نه چه مشکلی سفره رو بچینید که گشنمه
*ازقبل چیدیم خانم
همراه معصومه به سمت سالن غذاخوری رفتم . تموم خدمتکارهاپشت صندلی ایستاده بودند و منتظر من بودند با تکان دادن دستم همه نشستند
بعد از صرف صبحونه از خدمتکار ها خواستم بمونم به هرحال باید با اخلاقای من اشنا بشند دیگه
-معصومه معصوومه
*جانم خانم
-به بقیه هم بگو بیان
*چشم خانم
بعد از اومدن بقیه ی خدمتکار ها یه سرفه ی مصلحتی کردم تا پچ پچ ها بخوابه وبعد گفتم:
-صبح همگیتون بخیر باشه ممنون از این که همه این جا جمع شدین .شاید یه عده ای بدونند من از کجا اومدم ویه عده حتی من رو نشناسند وبرام شایعه درست کنند
اما من خودم میخوام خودم رو معرفی کنم
من ارزو احمدی تک دختر احمدی بزرگ هستم . تا الان با مادرم در خارج از ایران زندگی میکردیم و بعد از فوت مادرم نزد پدرم اومدم تازه به دوران رسیده هم نیستم که ندونم چه جوری باید با زیر دستام رفتار کنم تو خونه ی مادرم هم شاید بیشترازشما نه کمتر خدمتکار نداشتیم
خیلی بدم میاد من رو خانم احمدی یا قربان و این چچور چیزهاصدا کنید
دیشب به معصومه گفتم امروز به همتون میگم همه شما من رو ارزو جون صدا میکنید
از سفسته چینی وغیبت پشت این واون بدم میاد
عقده ی خانوم بودنم ندارم که به خام زوربگم وازاین جور مسایل .یه چیزدیگه اینکه وسایل اتاقم اگه جابجاشد به من اطلاع بدید
اگه نتونم پیداشون کنم اعصابم خورد میشه