فیک عضو هشتم پارت4

donya dina
donya dina

پارت4
صبا: ا/ت بنظرم اینجا دیگه باید از. هم خداحافظی کنیم:)
سارا: اره ا/ت(:
ا/ت: چرا مگه چیشده..؟!
صبا: خب الان تو داری با اعضا کار مکنیو ما تو دست و پاتیم بهتر از هم خداحافظی کنیم
ا/ت: اگه بخاطر اینه من از این کار میکشم کنار
سارا: نه ا/ت ما میخوایم موفقیتت رو ببینیم و ب همه پزتو بدیم
ا/ت: باشه پس بهتون قول میدم خیلی پیشرفت کنم
ا/ت و بچها همو بغل کردن
صبا: پس خداحافظ ا/ت
سارا: خداحافظ:)
ا/ت: خداحافظ بچها
سارا و صبا رفتن..
نامجون: خب ا/ت بیا بریم همه جا رو بهت نشون بدیم
ا/ت: باشه بریم
ا/ت بقیه اعضا رفتن بیرون که همه جارو ببینن(1ساعت بعد)هوپی: خب رسیدیم به اخرین جا اینجا خوابگاهه که هممون باید با هم زندگی کنیم ا/ت: چی..؟! باهم؟! نمیشه که من دخترم نامی: نگران نباش برا تو برای اینکه راحت باشی ی اتاق جدا اماده کردیم
ا/ت : اوفففی ترسیدم کوک یهو دستمو کشید و بردم بالا و گفت ; این اتاق توعه دوسش داری؟؟؟؟خندیدمو گفتم : آره معلومه که دوسش دارم حالا تو چرا انقد زوق کردی هوم ؟کوک : آخه من همه چیشو انتخاب کردم ا/ت : مرسی تو همین لحظه نامجون هم وسایل ها رو آورد بالا و گفت ما دیگه تنهات میزاریم تا تو بتونی استراحت کنی
خوبه ؟
ا/ت : آره ممنون
نامی : خواهش
پسرا که رفتن حسابی تنها شدم
راستش دلم برای سارا وصبا بشدت تنگ شد
رفتم تو فکر و اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برد
با صدای داد جین از خواب پریدم انقد ترسیدم که تو پله ها خوردم زمین
نفهمیدم چطو رسبدم پایین وقتی رسیدم با نگرانی گفتم
چی شده ؟کسی چیزیش شده ؟ پسرا زدن زیر خنده
ته ته : نه بابا این دو تا کار هر روزشونه باز نامجون زده یه چیزیو شکسته جین هم دادش رفته هوا
خندیدمو گفتم درسته که شما هیونگامین ولی واقعا همتون دیوونه اید
کوک : بیا تا غذا میپزه یه دست بازی
ا/ت: ام باشه
3/ 0 بردم کل پسرا هنگ کردن
هوپی: واو تو چطوری بردی ؟
ا/ت : ما اینیم دیگه ، بعله پس چی فک کردین منو دست کم نگیرین
کوک : به جان خودم شانسی بردی بیا یه دست دیگه اگه راست میگی
ا/ت : من که ترسی ندارم ولی خب الان سرم شلوغه
ته ته : اِ مثلا چیکار ؟
ا/ت : میخوام برم به جین هیونگم کمک کنم مشکلی هست
ته ته : نه خیر
همه زدیم زیر خنده
رفتم تو آشپزخونه کمک جین هیونگ شام حاضر کردیم شامو که خوردیم هر کسی رفت تو اتاق خودش

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

فیک عضو هشتم پارت4

۳ لایک
۰ نظر

پارت4
صبا: ا/ت بنظرم اینجا دیگه باید از. هم خداحافظی کنیم:)
سارا: اره ا/ت(:
ا/ت: چرا مگه چیشده..؟!
صبا: خب الان تو داری با اعضا کار مکنیو ما تو دست و پاتیم بهتر از هم خداحافظی کنیم
ا/ت: اگه بخاطر اینه من از این کار میکشم کنار
سارا: نه ا/ت ما میخوایم موفقیتت رو ببینیم و ب همه پزتو بدیم
ا/ت: باشه پس بهتون قول میدم خیلی پیشرفت کنم
ا/ت و بچها همو بغل کردن
صبا: پس خداحافظ ا/ت
سارا: خداحافظ:)
ا/ت: خداحافظ بچها
سارا و صبا رفتن..
نامجون: خب ا/ت بیا بریم همه جا رو بهت نشون بدیم
ا/ت: باشه بریم
ا/ت بقیه اعضا رفتن بیرون که همه جارو ببینن(1ساعت بعد)هوپی: خب رسیدیم به اخرین جا اینجا خوابگاهه که هممون باید با هم زندگی کنیم ا/ت: چی..؟! باهم؟! نمیشه که من دخترم نامی: نگران نباش برا تو برای اینکه راحت باشی ی اتاق جدا اماده کردیم
ا/ت : اوفففی ترسیدم کوک یهو دستمو کشید و بردم بالا و گفت ; این اتاق توعه دوسش داری؟؟؟؟خندیدمو گفتم : آره معلومه که دوسش دارم حالا تو چرا انقد زوق کردی هوم ؟کوک : آخه من همه چیشو انتخاب کردم ا/ت : مرسی تو همین لحظه نامجون هم وسایل ها رو آورد بالا و گفت ما دیگه تنهات میزاریم تا تو بتونی استراحت کنی
خوبه ؟
ا/ت : آره ممنون
نامی : خواهش
پسرا که رفتن حسابی تنها شدم
راستش دلم برای سارا وصبا بشدت تنگ شد
رفتم تو فکر و اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برد
با صدای داد جین از خواب پریدم انقد ترسیدم که تو پله ها خوردم زمین
نفهمیدم چطو رسبدم پایین وقتی رسیدم با نگرانی گفتم
چی شده ؟کسی چیزیش شده ؟ پسرا زدن زیر خنده
ته ته : نه بابا این دو تا کار هر روزشونه باز نامجون زده یه چیزیو شکسته جین هم دادش رفته هوا
خندیدمو گفتم درسته که شما هیونگامین ولی واقعا همتون دیوونه اید
کوک : بیا تا غذا میپزه یه دست بازی
ا/ت: ام باشه
3/ 0 بردم کل پسرا هنگ کردن
هوپی: واو تو چطوری بردی ؟
ا/ت : ما اینیم دیگه ، بعله پس چی فک کردین منو دست کم نگیرین
کوک : به جان خودم شانسی بردی بیا یه دست دیگه اگه راست میگی
ا/ت : من که ترسی ندارم ولی خب الان سرم شلوغه
ته ته : اِ مثلا چیکار ؟
ا/ت : میخوام برم به جین هیونگم کمک کنم مشکلی هست
ته ته : نه خیر
همه زدیم زیر خنده
رفتم تو آشپزخونه کمک جین هیونگ شام حاضر کردیم شامو که خوردیم هر کسی رفت تو اتاق خودش