در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان Roza قسمت ۲۱

۵ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

* کنار دیوار، پشت میز نشستم و منتظر نتیجه ، حرفهای کنو با ری ماندم … وقتی صحبتهای آنها به درازا کشید … با بی حوصلگی دستمو تکیه گاه سرم کردم … نمیفهمیدم چرا اینقدر مکالمشون طولانی شد … برای همین از نگاه کردن به اونها خسته شدم و پنجره کوچیک دیواری رو کنار دادم تا مقداری نسیم ملایم همراه با هوای سرد ، به صورتم خورد … نفس عمیقی کشیدم و از استشمام بوی گلهای رز ، ناگهان از جا پریدم … و به کوچه پشتی سرک کشیدم ، و گلهای رز زرد رو در حالیکه هنوز تازه و سرحال بودند دیدم … اما یدفعه صدای ری رو از کنارم شنیدم : انسان شدن ما ناقصه درسته ؟
-R- تقریباً… مطمئن نیستم
* ری‌ رو به کنو که کنارش ایستاده بود گفت : اون چه ویژگی ای رو برای انسان بودن ، به تو نداده
* کنو هم مقداری فکر کرد و گفت : نمیدونم …
* بعد ری رو به من گفت : اگه ویژگیه مهمی باشه کمپانیهای سازنده حتماً بهش پی میبرن
* بعد با عصبانیت دستهاشو روی میز کوبید و گفت : انسان شدن ربات غیر ممکنه… هر کدوم از ما ، یه شماره داریم که حتی اعضای بدن ما رو از هم دیگه مجزا میکنه ، چهره مون هم به عنوان یه ربات تو اسناد ثبت شده، گرچه
چون من و کنو سفارشی هستیم ، شماره ای روی بدنمون حک نشده ، اما به راحتی این کد از طریق اسکن قابل شناساییه … هیچ رباتی نمیتونه به همین سادگی تبدیل به یه انسان بشه … تو اگه توانایی ایجاد یه انسان رو داری ، چرا خودت از ابتدا یه انسان درست نمیکنی!
* اخمهامو در هم بردم و با صدای بالایی گفتم : چون من خدا نیستم …
حتی خدای والا هم قدرت آفریدن انسان کامل رو نداره … خلق یه انسان قدرت خدای کائناته …‌ به کنو نگاه کن … اون مثل یه انسان واقعیه …
* ری به کنو نگاه کرد و بعد سرشو به علامت تاسف تکان داد و گفت : احمق زودباور … رُزا هم مثل بقیه انسانها ، ما رو فقط یه ماشین میبینه … حالا که براش دست و پاگیر شدیم میخواد
خودشو از ما رها کنه …
* با دیدن لایفی که بزرگتر شده بود … صورتمو از ری برگردوندم و با خوشحالی سمت پنجره ٔ رو به خانه شیروانی رفتم و بازش کردم ، تا لایفی داخل آمد ، …
لایفی ، رو روی دستهام بلند کردم و از اینکه دیدم ، به خوبی رشد کرده ، لبخند زدم و روی سرش دست کشیدم و با صدای پایینی گفتم : این دنیای زیبا رو بعد از رفتن من باید ببینی دوست عزیزم … از این گذشته شک ندارم خیلی دوست داری ، چهره منو به خاطر بسپاری !،
ادامه نظرات

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

داستان Roza قسمت ۲۱

۱۵ لایک
۵ نظر

* کنار دیوار، پشت میز نشستم و منتظر نتیجه ، حرفهای کنو با ری ماندم … وقتی صحبتهای آنها به درازا کشید … با بی حوصلگی دستمو تکیه گاه سرم کردم … نمیفهمیدم چرا اینقدر مکالمشون طولانی شد … برای همین از نگاه کردن به اونها خسته شدم و پنجره کوچیک دیواری رو کنار دادم تا مقداری نسیم ملایم همراه با هوای سرد ، به صورتم خورد … نفس عمیقی کشیدم و از استشمام بوی گلهای رز ، ناگهان از جا پریدم … و به کوچه پشتی سرک کشیدم ، و گلهای رز زرد رو در حالیکه هنوز تازه و سرحال بودند دیدم … اما یدفعه صدای ری رو از کنارم شنیدم : انسان شدن ما ناقصه درسته ؟
-R- تقریباً… مطمئن نیستم
* ری‌ رو به کنو که کنارش ایستاده بود گفت : اون چه ویژگی ای رو برای انسان بودن ، به تو نداده
* کنو هم مقداری فکر کرد و گفت : نمیدونم …
* بعد ری رو به من گفت : اگه ویژگیه مهمی باشه کمپانیهای سازنده حتماً بهش پی میبرن
* بعد با عصبانیت دستهاشو روی میز کوبید و گفت : انسان شدن ربات غیر ممکنه… هر کدوم از ما ، یه شماره داریم که حتی اعضای بدن ما رو از هم دیگه مجزا میکنه ، چهره مون هم به عنوان یه ربات تو اسناد ثبت شده، گرچه
چون من و کنو سفارشی هستیم ، شماره ای روی بدنمون حک نشده ، اما به راحتی این کد از طریق اسکن قابل شناساییه … هیچ رباتی نمیتونه به همین سادگی تبدیل به یه انسان بشه … تو اگه توانایی ایجاد یه انسان رو داری ، چرا خودت از ابتدا یه انسان درست نمیکنی!
* اخمهامو در هم بردم و با صدای بالایی گفتم : چون من خدا نیستم …
حتی خدای والا هم قدرت آفریدن انسان کامل رو نداره … خلق یه انسان قدرت خدای کائناته …‌ به کنو نگاه کن … اون مثل یه انسان واقعیه …
* ری به کنو نگاه کرد و بعد سرشو به علامت تاسف تکان داد و گفت : احمق زودباور … رُزا هم مثل بقیه انسانها ، ما رو فقط یه ماشین میبینه … حالا که براش دست و پاگیر شدیم میخواد
خودشو از ما رها کنه …
* با دیدن لایفی که بزرگتر شده بود … صورتمو از ری برگردوندم و با خوشحالی سمت پنجره ٔ رو به خانه شیروانی رفتم و بازش کردم ، تا لایفی داخل آمد ، …
لایفی ، رو روی دستهام بلند کردم و از اینکه دیدم ، به خوبی رشد کرده ، لبخند زدم و روی سرش دست کشیدم و با صدای پایینی گفتم : این دنیای زیبا رو بعد از رفتن من باید ببینی دوست عزیزم … از این گذشته شک ندارم خیلی دوست داری ، چهره منو به خاطر بسپاری !،
ادامه نظرات