در حال بارگذاری ویدیو ...

آخرین قسمت خاطرات یک دختر فوتبالی در سال ۹۷(هفتم)

۰ نظر گزارش تخلف
◇hwagae markett◇
◇hwagae markett◇

خب همون طور که میدونین من فوتبال بازی می کنم.توی مسابقات جهانی،کافی بود به جای یکی،چهار تا بلیط بگیرم تا با هم بریم و خواهر برادرام بازیمو ببینن. مطمئن بودم که تماشای گل زدنم میتونه اعتماد به نفس بچه ها رو بالاتر ببره. ولی من که نمیدونستم قراره چی بشه.توی همون بازی اول، هلنا،صدای وحشتناک بلند ورزشگاه عصب های مغزش رو تحریک کرد و بیهوش شد.نمیتونستم بازی رو ول کنم ولی از شانسم ۲دقیقه تا آخر نیمه مونده بود.سعی کردم حواسمو روی بازی بندازم و تا آخرش منتظر بمونم.وقتی وارد رختکن شدیم اصلا نفهمیدم چطوری از مربی اجازه گرفتم و دوییدم توی بخش تماشاگرا.خوشبختانه آمبولانس ها زود رسیدن و منم زود تر از اونا. پارسا و پوریا گریه می کردن و منم تونستم ساکتشون کنم و بدمشون دست ساینا که کاپیتان دوممونه و پشت سرم میومد. تا رفتیم بیمارستان و دکتر معاینش کرد و گفت که باید ام آر آی بگیریم از سرش و منم گفتم که فلج مغزی داره،ساعت شد ۸شب. ساینا بهم زنگ زد و گفت که بازی رو بردیم.برای هلنا میترسیدم . یعنی چی می شد؟

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

آخرین قسمت خاطرات یک دختر فوتبالی در سال ۹۷(هفتم)

۷ لایک
۰ نظر

خب همون طور که میدونین من فوتبال بازی می کنم.توی مسابقات جهانی،کافی بود به جای یکی،چهار تا بلیط بگیرم تا با هم بریم و خواهر برادرام بازیمو ببینن. مطمئن بودم که تماشای گل زدنم میتونه اعتماد به نفس بچه ها رو بالاتر ببره. ولی من که نمیدونستم قراره چی بشه.توی همون بازی اول، هلنا،صدای وحشتناک بلند ورزشگاه عصب های مغزش رو تحریک کرد و بیهوش شد.نمیتونستم بازی رو ول کنم ولی از شانسم ۲دقیقه تا آخر نیمه مونده بود.سعی کردم حواسمو روی بازی بندازم و تا آخرش منتظر بمونم.وقتی وارد رختکن شدیم اصلا نفهمیدم چطوری از مربی اجازه گرفتم و دوییدم توی بخش تماشاگرا.خوشبختانه آمبولانس ها زود رسیدن و منم زود تر از اونا. پارسا و پوریا گریه می کردن و منم تونستم ساکتشون کنم و بدمشون دست ساینا که کاپیتان دوممونه و پشت سرم میومد. تا رفتیم بیمارستان و دکتر معاینش کرد و گفت که باید ام آر آی بگیریم از سرش و منم گفتم که فلج مغزی داره،ساعت شد ۸شب. ساینا بهم زنگ زد و گفت که بازی رو بردیم.برای هلنا میترسیدم . یعنی چی می شد؟