نجابت من پارت 47
چند ماه گذشت مریم کوچولو تقریبا دو سال ونیم داشت منم رسما نامزدیم رو باامین بهم زده بودم من میخواستم فقط روی دخترم تمرکز کنم به واسطه ی مادر امین اون خیلی سریع با دخترخالش المیرا ازدواج کرد حتی روز عروسی شم با مریم رفتیم و بهشون تبریک گفتم .بابا واقعا درمقابل رفتارام کم اورده بود .روزها میگذشت تا که یه روز که از دانشگاه اومدم دیدم ازاتاق مریم صدای خنده میاد تقریبا 18 ماه از مرگ مرجان میگذشت خیلی اروم دروباز کردم ودیدم که کاوه داره با مریم بازی میکنه شک شده بودم به هیچ ععنوان دلم نمیخواست مریم رو ازدست بدم دلم نمیخواست برگرده کاوه ازم خواست که بریم تو کتابخونه حرف بزنیم طبق معمول با ژست همیشگیم روی صندلی نشستم .کاوه هم جلوم نشست .دستام رو توهم قلاب کردم وگفتم خب گوش میدم بگو چرا اومدی اینجا 8 1ماه گذشته بعد 18 ماه چی میخوای ؟
کاوه به تته پته افتاده بود وگفت:میخوام مریم رو ببرم
-کجا؟
-خب معلومه خونه .خونه ی خودش
-این 18 ماه رو کجابودی هان تازه یادت افتاده .تو میدونی اون اولین بار به کی گفت بابا به پدره من میدونی به کی گفت مامان به من تو باعث این قضیه شدی اگه همون موقع که خاله ازت خواست با دلربا ازدواج کنی و بچه هاتونرو باهم بزرگ کنید قبول میکردی هیچ کدوم ازاین اتفاقا نمی افتاد
-تو اشتباه فهمیدی همه چی رو اشتباه فهمیدی
-منظورت چیه؟
-11ساله پیش بود 18 ساله بودم که پدرم ترکمون کرد چرا فقط به خاطر یه زنه دیگه مادرم هم نابینا شد .پدرم هیچ وقت کوچکترین سراغی از مانگرفت بعد ها فهمیدم که با پسرو زنش توی تصادف مردند تو میدونی پدرم کی بود پدر شوهر دلربا من از پدرم متنفر بودم از بچه ای که بعدن به دنیااومد هم متنفر بودم حالا من بیام برادر زادم رو بزرگ کنم بچه ی کسی که ازش نفرت دارم .نه ارزو اینو از من نخواه
احساس کردم که چشماش تر شده رفتم جلوش دستشو تو دستم گرفتم وگفتم:تاهروقت بخوای واماده نیستی مریم پیشم میمونه هیچ مشکلی نیست تو مطمعنی ؟
-مطمئنم ارزو
-پس بزار امشب بمونه باهاش خداحافظی کنم فردا میارمش
کاوه بلند شد ورفت موقع رفتن گفت :فردا صبح بیارش
نظرات