در حال بارگذاری ویدیو ...

بچه ها لطفا ت مهمممم

۱۰۵ نظر گزارش تخلف
The only yoki and shil(کاترین)
The only yoki and shil(کاترین)

سلام دوستان میخوام رمان بزارم خیلی خوش حال میشم بخونید و لایک کنید و کامنت بدید عاشقانهو تخیلی هم هست قسمت یکش نویسنده Rose و من
صدای ساعت شماطه دار در اتاق میپیچد و سکوت را میشکند کورمال کورمال ساعت را خاموش میکنم هنوز گیج خواب هستم روتختی را کنار میزنم و چراغ ها را روشن میکنم اتاق ساده ام نمایان میشود .....شاید ساده ترین اتاق قصر فرشته ها با حرص موهامو محکم شانه میزنم و با خودم زمزمه میکنم ناسپاس نباش دایانا هر کس به جای اونا بود تو رو تو قصر هم راه نمی داد ناخوداگاه میپرسم ولی مگه من چه گناهی مرتکب شدم ؟ چرا با من نباید مثل بقیه رفتار بشه از دست فکر هایی در سرم میچرخید واصلا شایسته یه فرشته نبود خودمم کلافه شده بودم برمیگردم تا لباس فرمم را بردارم که صدای شکستن چیزی میاد پوفی میکشم باز با این بال های دردسرساز دست گل به اب دادم در آیینه به خودم نگاه دو بال سفید کبوتر مانند از شانه هایم بیرون زده بود زخمی سطحی روی چانه و مچ ام خودنمایی میکرد البته خیلی خوش شانسم که فقط همین هاست هر چی نباشه دو هفته قبل واقعا توی یه جنگ حضور داشتم به دختری که در ایینه بود نگاه میکنم اون هم به من این دختر اصلا نمیشناسم و عجیب تر اینه که من دختر در ایینه هستم پری از بال ها میکنم که بلافاصله ناپدید میشن حالا کمی بیش تر شبیه دختریست که قبلا بودم موهام از پشت سفت بسته شده از اتاق بیرون میرم اسمون هنوز سرخه اما کم کم جای خود را به نارنجی خوش رنگی میدهد برخلاف همیشه صبح زود بیدار شدم اخه فرشته ها همیشه سحر خیزن لبخند شادی روی لبم مینشونم و به هر کسی که میبینم سلام و صبح به خیر میگم ولی به ندرت کسی جوابمو میده اگه هم بده با بی میلی و تردید است بیش تر افراد فقط با بهت و حرص نگاهم میکنن لبمو مدام گاز میگرفتم و با نا امیدی به دنبال نگاه دوستانه یا حداقل عادی میگردم چه بد که توی دنیا فرشته ها هم طرفدار ندارم ولی حداقل اون جا اونو داشتم لبخند تلخی جای لبخند با نشاطم می اید همه این نگاه در مقابل اون نگاه پر از نفرت هیچه من هیچوقت قیافه شیطانی دنیل ندیده بودم شاید اصلا داشت باورم اون یه شیطان نیست همیشه نگاه گرم و دوستانه ای داشت روزی که مقابلش ایستاده بودم نگاهش مثل یه شیطان واقعی بود اون نگاه فقط نفرت ،خشم،کینه و انتقام داشت مثل دو تا چاه عمیق و سرد اون قدر سرد که وجودمو لرزوند از دو هفته پیش نگاه بهترین دوستم تبدیل به بدترین کابوسم شده

نظرات (۱۰۵)

Loading...

توضیحات

بچه ها لطفا ت مهمممم

۱۲ لایک
۱۰۵ نظر

سلام دوستان میخوام رمان بزارم خیلی خوش حال میشم بخونید و لایک کنید و کامنت بدید عاشقانهو تخیلی هم هست قسمت یکش نویسنده Rose و من
صدای ساعت شماطه دار در اتاق میپیچد و سکوت را میشکند کورمال کورمال ساعت را خاموش میکنم هنوز گیج خواب هستم روتختی را کنار میزنم و چراغ ها را روشن میکنم اتاق ساده ام نمایان میشود .....شاید ساده ترین اتاق قصر فرشته ها با حرص موهامو محکم شانه میزنم و با خودم زمزمه میکنم ناسپاس نباش دایانا هر کس به جای اونا بود تو رو تو قصر هم راه نمی داد ناخوداگاه میپرسم ولی مگه من چه گناهی مرتکب شدم ؟ چرا با من نباید مثل بقیه رفتار بشه از دست فکر هایی در سرم میچرخید واصلا شایسته یه فرشته نبود خودمم کلافه شده بودم برمیگردم تا لباس فرمم را بردارم که صدای شکستن چیزی میاد پوفی میکشم باز با این بال های دردسرساز دست گل به اب دادم در آیینه به خودم نگاه دو بال سفید کبوتر مانند از شانه هایم بیرون زده بود زخمی سطحی روی چانه و مچ ام خودنمایی میکرد البته خیلی خوش شانسم که فقط همین هاست هر چی نباشه دو هفته قبل واقعا توی یه جنگ حضور داشتم به دختری که در ایینه بود نگاه میکنم اون هم به من این دختر اصلا نمیشناسم و عجیب تر اینه که من دختر در ایینه هستم پری از بال ها میکنم که بلافاصله ناپدید میشن حالا کمی بیش تر شبیه دختریست که قبلا بودم موهام از پشت سفت بسته شده از اتاق بیرون میرم اسمون هنوز سرخه اما کم کم جای خود را به نارنجی خوش رنگی میدهد برخلاف همیشه صبح زود بیدار شدم اخه فرشته ها همیشه سحر خیزن لبخند شادی روی لبم مینشونم و به هر کسی که میبینم سلام و صبح به خیر میگم ولی به ندرت کسی جوابمو میده اگه هم بده با بی میلی و تردید است بیش تر افراد فقط با بهت و حرص نگاهم میکنن لبمو مدام گاز میگرفتم و با نا امیدی به دنبال نگاه دوستانه یا حداقل عادی میگردم چه بد که توی دنیا فرشته ها هم طرفدار ندارم ولی حداقل اون جا اونو داشتم لبخند تلخی جای لبخند با نشاطم می اید همه این نگاه در مقابل اون نگاه پر از نفرت هیچه من هیچوقت قیافه شیطانی دنیل ندیده بودم شاید اصلا داشت باورم اون یه شیطان نیست همیشه نگاه گرم و دوستانه ای داشت روزی که مقابلش ایستاده بودم نگاهش مثل یه شیطان واقعی بود اون نگاه فقط نفرت ،خشم،کینه و انتقام داشت مثل دو تا چاه عمیق و سرد اون قدر سرد که وجودمو لرزوند از دو هفته پیش نگاه بهترین دوستم تبدیل به بدترین کابوسم شده