در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان Roza قسمت ۲۰

۶ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

* کنو نشست و رو به من گفت : معذرت میخوام ولی حرفهات رو درست و حسابی نفهمیدم …
احتمالاً هنوز اثر ساکه از بین نرفته و هوشت سرجاش نیست …اما حالا که میگی من نمی تونم جای عشقت باشم پس … میخوای اینجا رو ترک کنی؟
* لبخندی زدم و گفتم : نگران نباش … من مست نمیشم … روی بدنم فقط یه تاثیر موقت میذاره …
* بعد شونه هامو بالا انداختم و گفتم : همیشه تکنولوژی یه سری وسایل در اختیار عده ای به عنوان مصرف کننده قرار میده … و ما هرگز به اینکه از کجا و چگونه درست شده اهمیتی نمیدیم … مهم راضی بودن و برآوردن انتظارات ماست …
* بعد رو به کنو که با دقت به حرفهام گوش میداد ، کردم : حتی نمیدانم ، درست کردن رباتهایی تا این اندازه شبیه انسانها ، به نفع انسانها هست یا نه … اما وقتی دیدم ، پدرم به یکی از شما ها ، خصوصیات کامل یه انسان رو داده … متوجه شدم اون هم همان حسی رو که من الان دارم ، داشته …
اگه تو و ری خصوصیات کامل یه انسان رو داشته باشید ..‌. کسی نمیتونه مثل یه ربات با شما رفتار کنه !
-keno- تو میخوای کاری کنی ما انسان باشیم ؟
* سرمو پایین انداختم و گفتم : متاسفانه من مهارت پدرم در این کار ندارم … من خیلی با اون متفاوتم…
از وقتی ترکش کردم …
مثل بار قبل که مقداری از نیروش رو بهم داد ، هیچ تمایلی به انسانها ندارم … پس نمیتونم یه شاهکار مثل سایو بسازم اما میتونم یه شاخصهای بارز برای تمایز از رباتها رو به تو و ری بدم
-keno- واقعاً همچین کاری میتونی انجام بدی ؟
-R- آره … پس به ری هم بگو تا برگرده … قبل از رفتنم هر کاری بتونم انجام میدم !
* کنو دستشو آرام روی دستم گذاشت و گفت : ممنونم
* به چهره ، کنو نگاه کردم … و احساس دلتنگی‌ تمام وجودمو پُر کرد… ولی اون کنو بود ، نه عشق زیبا و مهربانم … دستمو عقب کشیدم و گفتم : تو بینهایت با این رنگ چشمها شبیه عشق درون قلبم شدی … اما حتی با هم قابل مقایسه نیستید …
* و با گریه ادامه دادم: خیلی دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش!
* کنو از جا بلند شد و دکمه دستبندی که به مچ دستش بود رو فشار داد و گفت : تا چند دقیقه دیگه ری میاد … حالا چه توضیحی باید براش بدم ؟
ادامه نظرات

نظرات (۶)

Loading...

توضیحات

داستان Roza قسمت ۲۰

۱۴ لایک
۶ نظر

* کنو نشست و رو به من گفت : معذرت میخوام ولی حرفهات رو درست و حسابی نفهمیدم …
احتمالاً هنوز اثر ساکه از بین نرفته و هوشت سرجاش نیست …اما حالا که میگی من نمی تونم جای عشقت باشم پس … میخوای اینجا رو ترک کنی؟
* لبخندی زدم و گفتم : نگران نباش … من مست نمیشم … روی بدنم فقط یه تاثیر موقت میذاره …
* بعد شونه هامو بالا انداختم و گفتم : همیشه تکنولوژی یه سری وسایل در اختیار عده ای به عنوان مصرف کننده قرار میده … و ما هرگز به اینکه از کجا و چگونه درست شده اهمیتی نمیدیم … مهم راضی بودن و برآوردن انتظارات ماست …
* بعد رو به کنو که با دقت به حرفهام گوش میداد ، کردم : حتی نمیدانم ، درست کردن رباتهایی تا این اندازه شبیه انسانها ، به نفع انسانها هست یا نه … اما وقتی دیدم ، پدرم به یکی از شما ها ، خصوصیات کامل یه انسان رو داده … متوجه شدم اون هم همان حسی رو که من الان دارم ، داشته …
اگه تو و ری خصوصیات کامل یه انسان رو داشته باشید ..‌. کسی نمیتونه مثل یه ربات با شما رفتار کنه !
-keno- تو میخوای کاری کنی ما انسان باشیم ؟
* سرمو پایین انداختم و گفتم : متاسفانه من مهارت پدرم در این کار ندارم … من خیلی با اون متفاوتم…
از وقتی ترکش کردم …
مثل بار قبل که مقداری از نیروش رو بهم داد ، هیچ تمایلی به انسانها ندارم … پس نمیتونم یه شاهکار مثل سایو بسازم اما میتونم یه شاخصهای بارز برای تمایز از رباتها رو به تو و ری بدم
-keno- واقعاً همچین کاری میتونی انجام بدی ؟
-R- آره … پس به ری هم بگو تا برگرده … قبل از رفتنم هر کاری بتونم انجام میدم !
* کنو دستشو آرام روی دستم گذاشت و گفت : ممنونم
* به چهره ، کنو نگاه کردم … و احساس دلتنگی‌ تمام وجودمو پُر کرد… ولی اون کنو بود ، نه عشق زیبا و مهربانم … دستمو عقب کشیدم و گفتم : تو بینهایت با این رنگ چشمها شبیه عشق درون قلبم شدی … اما حتی با هم قابل مقایسه نیستید …
* و با گریه ادامه دادم: خیلی دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش!
* کنو از جا بلند شد و دکمه دستبندی که به مچ دستش بود رو فشار داد و گفت : تا چند دقیقه دیگه ری میاد … حالا چه توضیحی باید براش بدم ؟
ادامه نظرات