قسمت 36 رمان عاشقان شیطانی
همین طور هر کی تو یه فازی بود که یهو توگو اومد(پارازیت:تو توگو رو از کجا میشناسی؟کاناده:نمی دونم والا ولی آهان یادم اومد این همون یارو بود که به خانوادم گفت منو به این مدرسه بفرستن خخخ پارازیت:حافظت تو حلقم.)
توگو:یه خبر مهم براتون دارم...درواقع ممکنه خیلی هم سخت باشه
کاناتو:چی شده؟
توگو:تا یه مدت پیشخدمت باید از کاخ بره وتا زمانی که برگرده کارای خونه با خودتونه
آیاتو:هااااااا؟؟؟؟چرا؟؟؟!؟!؟!اِهههه این کجا رفت؟؟
رجی:خب پس تا اون موقع نوبتی کارا رو انجام می دیم.6 روز اول ما ...4 روز بعد موکامی ها بقیه هم برگ چغندرا
کاناده:هوی فقط لقب من برگه چغندره حق نداری به بقیه بدیشششششش
رجی:باشه حالا تو هم.
کاناده:پس یویی چی؟
(توگو یهو میاد)
توگو:راستی من یویی رو با خودم می برم قبلا دراین مورد باهاش حرف زده بودم اونم با خوش حالی وسایلش رو جمع کرد الانم دارم می برمش..خدافظ(سریع رفت)
5 دقیقه بعد...
کاناده:الان چی شد؟
رجی:والا منم نفهمیدم.
کاناده:بیا..وقتی تنها مغز خانواده نفهمیده از بقیه چه انتظاری می شه داشت؟؟؟؟
آیاتو:با احمق یکسانمون کردی.-__-
کاناده:خخخخ
رجی:کاناده تو می تونی بعد این که پیشخدمت اومد درس دادن به ایما رو شروع کنی
کاناده:بهتر اصلا می خوای هیچ وقت شروع نکنم
رجی:-__-کاری نکن بگم از همین الان شروع کنیا
کاناده:های های
رجی:خیل خب امروز رو کدوم یکی از شما 5 تا+خودم انجام می ده؟
اون 5تا:سکوت
رجی:خیل خب پس قرعه کشی می کنیم
10 دقیقه بعد...
رجی:یوکاری تو یه دونه رو بردار
یوکاری:باشه(برمی داره ومی ده به رجی کاغذ رو)
رجی:امروز نوبته ....
تمام خخخ می دونم سر بد لحظه ای تموم کردم ولی خب شما ها هم یکم تو هپروت باشین دیگه
نظرات (۲۸)