قسمت 36 رمان عاشقان شیطانی

۲۸ نظر گزارش تخلف
sanako&chelsea
sanako&chelsea

همین طور هر کی تو یه فازی بود که یهو توگو اومد(پارازیت:تو توگو رو از کجا میشناسی؟کاناده:نمی دونم والا ولی آهان یادم اومد این همون یارو بود که به خانوادم گفت منو به این مدرسه بفرستن خخخ پارازیت:حافظت تو حلقم.)
توگو:یه خبر مهم براتون دارم...درواقع ممکنه خیلی هم سخت باشه
کاناتو:چی شده؟
توگو:تا یه مدت پیشخدمت باید از کاخ بره وتا زمانی که برگرده کارای خونه با خودتونه
آیاتو:هااااااا؟؟؟؟چرا؟؟؟!؟!؟!اِهههه این کجا رفت؟؟
رجی:خب پس تا اون موقع نوبتی کارا رو انجام می دیم.6 روز اول ما ...4 روز بعد موکامی ها بقیه هم برگ چغندرا
کاناده:هوی فقط لقب من برگه چغندره حق نداری به بقیه بدیشششششش
رجی:باشه حالا تو هم.
کاناده:پس یویی چی؟
(توگو یهو میاد)
توگو:راستی من یویی رو با خودم می برم قبلا دراین مورد باهاش حرف زده بودم اونم با خوش حالی وسایلش رو جمع کرد الانم دارم می برمش..خدافظ(سریع رفت)
5 دقیقه بعد...
کاناده:الان چی شد؟
رجی:والا منم نفهمیدم.
کاناده:بیا..وقتی تنها مغز خانواده نفهمیده از بقیه چه انتظاری می شه داشت؟؟؟؟
آیاتو:با احمق یکسانمون کردی.-__-
کاناده:خخخخ
رجی:کاناده تو می تونی بعد این که پیشخدمت اومد درس دادن به ایما رو شروع کنی
کاناده:بهتر اصلا می خوای هیچ وقت شروع نکنم
رجی:-__-کاری نکن بگم از همین الان شروع کنیا
کاناده:های های
رجی:خیل خب امروز رو کدوم یکی از شما 5 تا+خودم انجام می ده؟
اون 5تا:سکوت
رجی:خیل خب پس قرعه کشی می کنیم
10 دقیقه بعد...
رجی:یوکاری تو یه دونه رو بردار
یوکاری:باشه(برمی داره ومی ده به رجی کاغذ رو)
رجی:امروز نوبته ....
تمام خخخ می دونم سر بد لحظه ای تموم کردم ولی خب شما ها هم یکم تو هپروت باشین دیگه

نظرات (۲۸)

Loading...

توضیحات

قسمت 36 رمان عاشقان شیطانی

۱۴ لایک
۲۸ نظر

همین طور هر کی تو یه فازی بود که یهو توگو اومد(پارازیت:تو توگو رو از کجا میشناسی؟کاناده:نمی دونم والا ولی آهان یادم اومد این همون یارو بود که به خانوادم گفت منو به این مدرسه بفرستن خخخ پارازیت:حافظت تو حلقم.)
توگو:یه خبر مهم براتون دارم...درواقع ممکنه خیلی هم سخت باشه
کاناتو:چی شده؟
توگو:تا یه مدت پیشخدمت باید از کاخ بره وتا زمانی که برگرده کارای خونه با خودتونه
آیاتو:هااااااا؟؟؟؟چرا؟؟؟!؟!؟!اِهههه این کجا رفت؟؟
رجی:خب پس تا اون موقع نوبتی کارا رو انجام می دیم.6 روز اول ما ...4 روز بعد موکامی ها بقیه هم برگ چغندرا
کاناده:هوی فقط لقب من برگه چغندره حق نداری به بقیه بدیشششششش
رجی:باشه حالا تو هم.
کاناده:پس یویی چی؟
(توگو یهو میاد)
توگو:راستی من یویی رو با خودم می برم قبلا دراین مورد باهاش حرف زده بودم اونم با خوش حالی وسایلش رو جمع کرد الانم دارم می برمش..خدافظ(سریع رفت)
5 دقیقه بعد...
کاناده:الان چی شد؟
رجی:والا منم نفهمیدم.
کاناده:بیا..وقتی تنها مغز خانواده نفهمیده از بقیه چه انتظاری می شه داشت؟؟؟؟
آیاتو:با احمق یکسانمون کردی.-__-
کاناده:خخخخ
رجی:کاناده تو می تونی بعد این که پیشخدمت اومد درس دادن به ایما رو شروع کنی
کاناده:بهتر اصلا می خوای هیچ وقت شروع نکنم
رجی:-__-کاری نکن بگم از همین الان شروع کنیا
کاناده:های های
رجی:خیل خب امروز رو کدوم یکی از شما 5 تا+خودم انجام می ده؟
اون 5تا:سکوت
رجی:خیل خب پس قرعه کشی می کنیم
10 دقیقه بعد...
رجی:یوکاری تو یه دونه رو بردار
یوکاری:باشه(برمی داره ومی ده به رجی کاغذ رو)
رجی:امروز نوبته ....
تمام خخخ می دونم سر بد لحظه ای تموم کردم ولی خب شما ها هم یکم تو هپروت باشین دیگه