در حال بارگذاری ویدیو ...

عشق بی کلام-قسمت23

۲ نظر
گزارش تخلف
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo  ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}
{^*_*^}exo{^*_*^} kim ღ woo ღbin {^*_*^}exo{^*_*^}

سهون- چون می دونستم که میترسی...
من- چی میگی تو؟؟حداقل زود تر بریم داخل چون دارم از سرما میمیرم...
رفتیم داخل جنگل...
حالا ما مثلا عقلمون رو از دست داده بودیم ...کی آخه توی تاریکی میاد جنگل؟؟
جنگل بان به ما اجازه ی ورود داد
جنگلبان- یادتون باشه ساعت 9 در بسته میشه باید قبلش برید بیرون
سهون-چشم آقا می تونیم بریم؟؟
سرشو خم کرد و رفت تو اتاقکش
مردم زیاد بودن و ازهوای پاک جنگل لذت می بردن...
زیر لب گفتم-جا قحط بود؟؟
سهون- برا من آره
محلش ندادم و به اطراف نگاه کردم....جای قشنگی بود ولی نه برای من
بی صدا با هم قدم میزدم
هوا خیل سرد بود ... سوز سردی اومد که لرزیدم
سهون-سردته؟
من-نه یعنی آره
سهون- اونطرف یه کافی شاپه...میریم اونجا گرمه
بدون اینکه نظرمو بخواد رفت داخل کافی شاپ ... منم مثل جوجه اردکا که دنبال مامانشون میرن دنبالش رفتم
سریه میز نشست...گفتم الانه که یه عالمه آدم بریزن سرش ...ببخشید اشتباه گفتم سرمون
صندلی رو کنار زدم و روبه روش نشستم
سهون-چی میخوری؟
من- فرقی نمی کنه
یکی از خدمه ها اومد و گفت
خدمه-چی میل دارید؟؟
سهون- دوتا کباب برگ و مخلفاتش لطفا
اوق به سلیقه ات سهون کاشکی خودم می گفتم...خدمه رفت تا برامون بیاره
به گل رزی که توی گلدون بود خیره شدم که صدای بچه ای منو به خخودش جلب کرد
-مامان...مامان ...این خانومه همونی نیست که دیروز اجرا داشتن....هیییییین برو..یالا برو کاغذ خودکار بیار می خوام امضا ازش بگیرم...ماااااامااااااااان
لبخند خوشگلی به سهون زدم....ایول بهت جوجو
مامان و بچهه باخنده اومدن سمتم وازم امضا وچند تا عکس گرفتن
وقتی که رفتن سهون دست به سینه گفت
سهون-من اینجا چغندرم؟؟
خواستم جوابش بدم که چهار تا دختر لات اومدن پیش سهون و تا تونستن باهاش عکس و امضا گرفتن
حرسم در اومده بود بد جور...
سهون خیلی قشنگ خندید و دندناشو نشونم داد
وقتی که حواسشون افتاد رو من با جیغ و داد اومدن سمتم و از منم امضا گرفتن
اوفیش مال من شد پنج تا
خدمه اومد و گفت
خدمه- ببخشید خانما لطفا مزاحم مهمونامون نشید
اونا با ناراحتی ازمون دور شدن
گارسون غذا رو روی میز گذاشت و وقتی که غذامون تموم شد سهون حساب کرد و از کافی شاپ اومدیم بیرون

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

عشق بی کلام-قسمت23

۷ لایک
۲ نظر

سهون- چون می دونستم که میترسی...
من- چی میگی تو؟؟حداقل زود تر بریم داخل چون دارم از سرما میمیرم...
رفتیم داخل جنگل...
حالا ما مثلا عقلمون رو از دست داده بودیم ...کی آخه توی تاریکی میاد جنگل؟؟
جنگل بان به ما اجازه ی ورود داد
جنگلبان- یادتون باشه ساعت 9 در بسته میشه باید قبلش برید بیرون
سهون-چشم آقا می تونیم بریم؟؟
سرشو خم کرد و رفت تو اتاقکش
مردم زیاد بودن و ازهوای پاک جنگل لذت می بردن...
زیر لب گفتم-جا قحط بود؟؟
سهون- برا من آره
محلش ندادم و به اطراف نگاه کردم....جای قشنگی بود ولی نه برای من
بی صدا با هم قدم میزدم
هوا خیل سرد بود ... سوز سردی اومد که لرزیدم
سهون-سردته؟
من-نه یعنی آره
سهون- اونطرف یه کافی شاپه...میریم اونجا گرمه
بدون اینکه نظرمو بخواد رفت داخل کافی شاپ ... منم مثل جوجه اردکا که دنبال مامانشون میرن دنبالش رفتم
سریه میز نشست...گفتم الانه که یه عالمه آدم بریزن سرش ...ببخشید اشتباه گفتم سرمون
صندلی رو کنار زدم و روبه روش نشستم
سهون-چی میخوری؟
من- فرقی نمی کنه
یکی از خدمه ها اومد و گفت
خدمه-چی میل دارید؟؟
سهون- دوتا کباب برگ و مخلفاتش لطفا
اوق به سلیقه ات سهون کاشکی خودم می گفتم...خدمه رفت تا برامون بیاره
به گل رزی که توی گلدون بود خیره شدم که صدای بچه ای منو به خخودش جلب کرد
-مامان...مامان ...این خانومه همونی نیست که دیروز اجرا داشتن....هیییییین برو..یالا برو کاغذ خودکار بیار می خوام امضا ازش بگیرم...ماااااامااااااااان
لبخند خوشگلی به سهون زدم....ایول بهت جوجو
مامان و بچهه باخنده اومدن سمتم وازم امضا وچند تا عکس گرفتن
وقتی که رفتن سهون دست به سینه گفت
سهون-من اینجا چغندرم؟؟
خواستم جوابش بدم که چهار تا دختر لات اومدن پیش سهون و تا تونستن باهاش عکس و امضا گرفتن
حرسم در اومده بود بد جور...
سهون خیلی قشنگ خندید و دندناشو نشونم داد
وقتی که حواسشون افتاد رو من با جیغ و داد اومدن سمتم و از منم امضا گرفتن
اوفیش مال من شد پنج تا
خدمه اومد و گفت
خدمه- ببخشید خانما لطفا مزاحم مهمونامون نشید
اونا با ناراحتی ازمون دور شدن
گارسون غذا رو روی میز گذاشت و وقتی که غذامون تموم شد سهون حساب کرد و از کافی شاپ اومدیم بیرون