قسمت 44 رمان عاشقان شیطانی
یوکاری:الان ما چطوری این همه راه رو بریم؟
آیاکو:خب چطوره از ماشینایی که دارن می رن اون طرف بخوایم سوارمون کنن
کاناده:من می رم جلو ببینم کسی سوارمون می کنه یا نه
5 دقیقه بعد...
کاناده:آهان یه ماشین داره میاد...(ماشینه رد میشه از کنار کاناده و کلی آب رو کاناده می ریزه)
کاناده:کاملا....خیس....شدم...
آیاکو: هه ههه هههه حقته..
کاناده:به من می خندی؟(می دوه دنبال آیاکو)
آتسوکو:اوففففف...بازم موش و گربه بازی شروع شد!
بالاخره بعد نیم ساعت می رسن
کاناده:چه زود رسیدیم فقط 5 دقیقه به شروع کلاس آخر مونده می تونیم برسیم
(بعد یهو درو باز می کنن و میرن داخل کلاس)
آیاکو:آخیشششش ما اومدیم
(داشتیم می رفتیم بشینیم که یهو سکوت بچه ها توجهمون رو جلب کرد)
کاناده:(خیلی آروم)کلاس رو درست اومدیم؟آخه اینا اصلا شبیه هم کلاسی هامون نیستن
آیاکو:(آروم گفت)مطمعنم درس اومدیم
همین طور که آروم پچ پچ می کردیم معلمه یهو جوش آورد و هر 4 تامون رو پرت کرد بیرون0-0..خودش با ما اومد بیرون...
معلم:چرا نظم اینجا رو بهم زدید؟؟؟؟؟؟؟؟؟و الان دقیقا اینجا چیکار دارید
قیافه ی هر 4 تامون عین گچ شد0-0
نظرات (۱۵)