وای خدا دیروز ساعت ۱۳ میکائیل میخواست بهم تنیس یاد بده خخخخ وای خدا یعنی یادش میوفتم از خنده قش میکنم داشت بهم یاد میداد که خخخخ یه چیزی هواسش رو پرت کرد من هم با راکت تنیسم به توپ ضربه زدم چشمتون روز بعد نبینه به میکاییل نگاه کردم به صورت سجده نشسته بود یه دستش رو شکمش اون یکی رو زمین از چشاش اشک میومد تازه فهمیدم ای بابا
خخخخ توپ من به نقطعه ی حساسش برخورد کرده بود خلاصه تا شب تو تختش دراز کشیده بودم درد میکشید و من می خندیدم خخخخخ وای خیلی خنده داره الانم تا بهش میگم دیروز میگه گمشو یادآوری نکن خخخخخ