سناریو جیمین {{جیمین من هوس کیک کردم:) }}
روی زمین به پهلو دراز کشیدم و شروع کردم به رسیدن کار های عقب مونده ای که رو سرم تلنبار شده بودن و علاوه بر اون منتظر اومدن جیمین هم بودم.
هوسِ کیکِ پر از خامه کردم
جیمین بیچاره هم برای خریدنش رفت
وقتی صدای باز شدن قفل در به گوشم رسید باعث شد از کارم دست بکشم.
گوش هامو تیز کردم و چشمامو به در دوختم تا با ورود جیمین سمت کیکِ شکلاتی و پر از خامه توی دستش خیز بردارم.
بعد از اینکه به داخل خونه پا گذاشت با بدبختی و کمک گرفتن از کاناپه و چیز هایی که کنارم بودن از جام بلند شدم.
دستمو به کمرم زدم و به طرفش قدم برداشتم.
سرشو که بالا آورد با دیدنم چشماش برق زدن.
لبخندی که به لب داشت یادآوری کرد که تو همون مدت کمی که برای خرید کیک رفته بود چقدر دلتنگش شده بودم.
لبشو با زبونش تر کرد و جعبه ی کیکو بطرفم گرفت چیزی که باعث شده بود آب دهنم راه بیوفته رو از دستش گرفتم و بعد از یه بوس آبدار روی لپش طرف آشپزخونه رفتم
_امر دیگه ای ندارید خانوم؟؟؟
سر جعبه رو برداشتم و با دیدن محتوای داخلش لبخند زدم. نگاهمو به چشماش دوختم و چشمک ریزی به نگاه شیطونم اضافه کردم و با شیطنت گفتم:
+فعلا باید صبر کنی ببینم چی میشه..
چشماش ریز شدن و بلند خندید. عاشق صدای طنین اندازش بودم که گوشم رو نوازش میکرد. بی اراده زل زدم به صورتش و توی دلم هزاران بار دوست داشتنشو مرور کردم
پلک کوتاهی زدم و سعی کردم نگاهم رو ازش بگیرم و تمام تمرکزمو بزارم روی کیک خوشمزه روبروم.
اما دستی که دورم حلقه شد تمام رشته هارو پنبه کرد
دستاشو لمس کردم و با لحن به ظاهر تخسی گفتم:
+بشین برات کیک بذارم..
ادامه در کامنت ها:)
نظرات (۲)