در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت نهم *پارت دوم* رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦
♦⚚Pʀɪɴᴄᴇss ⋅∙⋅ Aɴɪsᴀ ~ Rᴇɢɪɴᴀ⚚♦

رجینا که با شنیدن حرفای کایا اشک تو چشماش جمع شده بود ، رابرت درحالی که چاقوشو تو دستش حرکت میداد و میچرخوند با خونسردی میره سمتش...وقتی بهش میرسه با نگاه شیطانیی یهو با دست دیگش گلوی رجینارو محکم میگیره و از رو زمین بلندش میکنه ، با بی رحمی به دیوار پشت سرش اونو میکوبه و همراه با اخمی از روی کینه بهش میگه : بهت گفته بودم...اگه کسی از نقشمون بویی ببره...شکنجه های بدتر از بچگیتو سرت میارم!!!....*رجینا با ناراحتی بهش اخمی جدی میکنه*...همون لحظه رابرت درحالی که گردنشو گرفته بود محکم با یک پاش میکوبه توی شکم رجینا ، رجینا بدون اینکه از خودش صدایی در بیاره فقط درد و تحمل میکرد...*کایا با لذت به دیواره زیر زمین تکیه داده بودو به رجینا نگاه میکرد*...رابرت عصبی سر رجینا داد میزنه : ساکت نباش!!! دلم می خواد صدای جیغو گریه هاتو بشنوم!!!......*اینبار محکمتر میزنه تو شکمش*
رجینا بازم بی صدا درد میکشید و این دفعه چشماشو از درد میبنده...*رابرت گردنشو فشار میده تا احساس خفگی کنه*
همونجا رجینا با عصبانییت یک پاشو میاره بالا و به وسط پاهای رابرت ضربه ی ناجوری میزنه که بخاطرش رابرت گردنشو ول میکنه و خودش میوفته زمین....
کایا میزنه زیر خنده و خطاب به رابرت میگه : ببینم الان...از یک دختر بچه ضربه خوردی؟؟^^
رابرت که همینطور با عصبانییت درد میکشید ، رجینا با ناراحتی و خشم صداشو بالا میبره : شما عوضیا فک کردین کیی هستین!!!؟؟؟...هرطور که شده خودم حساب جفتتونو میرسم!!
کایا که خونسرد به حرفاش گوش میداد میگه : جُک نگو کوچولو....الان نه قدرتی داری و نه دستات آزاده ، و اینکه....*لبخند بدجنسانه*....قلبتم شکسته....درست میگم؟ ^_^
رجینا سعی داشت دیگه از خودش ضعفی نشون نده با عصبانیت به کایا خیره میشه و اخم میکنه ، بازم داد میزنه : خفه شو!!...آشغالی مثل تو ارزش شکستن قلب منو نداره!!!!...من با دستای بسته و بدون جادو هم از پستون برمیام...چی فک کردی احمق!؟؟
کایا از طرز جواب دادن رجینا بجای اینکه عصبانی بشه بیشتر جذبش میشه و با هیجان میگه : Wow!!..فک نمیکردم اینقدر خوب بتونی جوابمو بدی!!!...*تو دلش : این دختر داره بدجوری تحریکم میکنه!!!*
رابرت وقتی دردش کمتر میشه سعی میکنه از رو زمین بلند بشه و عصبی میگه : لعنتی...چطوری اینقدر محکم ضربه زدی!!؟
همونجا دوباره رجینا محکم با یک پاش اینبار میزنه تو صورت رابرت...
ادامه در*پارت سوم*

نظرات (۶۰)

Loading...

توضیحات

قسمت نهم *پارت دوم* رمان ♣♦بهترین سلطنت♦♣

۱۳ لایک
۶۰ نظر

رجینا که با شنیدن حرفای کایا اشک تو چشماش جمع شده بود ، رابرت درحالی که چاقوشو تو دستش حرکت میداد و میچرخوند با خونسردی میره سمتش...وقتی بهش میرسه با نگاه شیطانیی یهو با دست دیگش گلوی رجینارو محکم میگیره و از رو زمین بلندش میکنه ، با بی رحمی به دیوار پشت سرش اونو میکوبه و همراه با اخمی از روی کینه بهش میگه : بهت گفته بودم...اگه کسی از نقشمون بویی ببره...شکنجه های بدتر از بچگیتو سرت میارم!!!....*رجینا با ناراحتی بهش اخمی جدی میکنه*...همون لحظه رابرت درحالی که گردنشو گرفته بود محکم با یک پاش میکوبه توی شکم رجینا ، رجینا بدون اینکه از خودش صدایی در بیاره فقط درد و تحمل میکرد...*کایا با لذت به دیواره زیر زمین تکیه داده بودو به رجینا نگاه میکرد*...رابرت عصبی سر رجینا داد میزنه : ساکت نباش!!! دلم می خواد صدای جیغو گریه هاتو بشنوم!!!......*اینبار محکمتر میزنه تو شکمش*
رجینا بازم بی صدا درد میکشید و این دفعه چشماشو از درد میبنده...*رابرت گردنشو فشار میده تا احساس خفگی کنه*
همونجا رجینا با عصبانییت یک پاشو میاره بالا و به وسط پاهای رابرت ضربه ی ناجوری میزنه که بخاطرش رابرت گردنشو ول میکنه و خودش میوفته زمین....
کایا میزنه زیر خنده و خطاب به رابرت میگه : ببینم الان...از یک دختر بچه ضربه خوردی؟؟^^
رابرت که همینطور با عصبانییت درد میکشید ، رجینا با ناراحتی و خشم صداشو بالا میبره : شما عوضیا فک کردین کیی هستین!!!؟؟؟...هرطور که شده خودم حساب جفتتونو میرسم!!
کایا که خونسرد به حرفاش گوش میداد میگه : جُک نگو کوچولو....الان نه قدرتی داری و نه دستات آزاده ، و اینکه....*لبخند بدجنسانه*....قلبتم شکسته....درست میگم؟ ^_^
رجینا سعی داشت دیگه از خودش ضعفی نشون نده با عصبانیت به کایا خیره میشه و اخم میکنه ، بازم داد میزنه : خفه شو!!...آشغالی مثل تو ارزش شکستن قلب منو نداره!!!!...من با دستای بسته و بدون جادو هم از پستون برمیام...چی فک کردی احمق!؟؟
کایا از طرز جواب دادن رجینا بجای اینکه عصبانی بشه بیشتر جذبش میشه و با هیجان میگه : Wow!!..فک نمیکردم اینقدر خوب بتونی جوابمو بدی!!!...*تو دلش : این دختر داره بدجوری تحریکم میکنه!!!*
رابرت وقتی دردش کمتر میشه سعی میکنه از رو زمین بلند بشه و عصبی میگه : لعنتی...چطوری اینقدر محکم ضربه زدی!!؟
همونجا دوباره رجینا محکم با یک پاش اینبار میزنه تو صورت رابرت...
ادامه در*پارت سوم*