در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان با اکسو "رازی در اسمان"

۱۸ نظر گزارش تخلف
suzy
suzy

در روزگاران قدیم دو سرزمین جدا از هم وجود داشت یکی سرزمین فرشتگان و دیگری سرزمین شیاطین ؛ دیواری بین آن ها کشیده شده بود که به نشانه ی جدایی آن دو سرزمین بود .
افرادی که از سرزمین های جدا بودند حق نداشتند با یک دیگر ملاقات کنند.
اما روزی یکی از فرشتگان به اسم کیم سو یون سوراخی را بین دیوار مرزی پیدا کرد و ووسه شد تا آن ور دیوار را ببیند پس از گزر ازسوراخ به سرزمین شیاطین پا گذاشت و شروع به گشت و گذار کرد یکی از نگهبانان مرزی او را دید و اسلحه اش را به سمت او نشانه گرفت و از او پرسید :
این جا چه کار میکند؟
سو یون که از آن مرد ترسیده بود سریع فرار کرد اما قبل از این که بتواند از سوراخ رد شود مرد دست او را گرفت و او را به سمت خود کشید طوری که سویون در بغل مرد افتاد این گونه آن دو با یک دیگر اشنا شدند اسم مرد هان شی وو بود .
هان شی وو ، سویون را به خانه اش برد و از او پرسید که برای چه به این جا آمده و سویون ماجرا را برای او گفت از آن پس آن دو هم دیگر را در سوراخ دیوار مرزی ملاقات کردند ولی در همین میان یکی از نگهبانان آن دو را دید و به پیش پادشاه شیاطین رفت و گزراش آن دو را کرد. پادشاه خشمگین شد و شی وون را به سیاه چال انداخت و جنگی را با دنیای فرشتگان آغاز کرد .
ملکه دنیای فرشتگان زمانی که از این موضوع مطلع شد سو یون را سرزنش کرد . سپس ملکه به ملاقات پادشاه شیلطین رفت و از او خواهش کرد که به جنگ پایان بده و با گفت و گو مشکلشان را حل کنند. پادشاه قبول کرد . پس از مشورت با یک دیگر آن ها تصمیم گرفتند که به سویون و شی وو اجازه دهند که با یک دیگر ازدواج کنند اما آن ها باید به زمین بروند . پس سویون و شی وو به زمین فرستاده شدند . آن ها قدرت هایی داشتند که باعث میشد که با مردم عادی کره ی زمین فرق داشته باشند . سال ها گذشت و افرادی که این قدرت ها را داشتند بیش تر و بیش تر شدند

نظرات (۱۸)

Loading...

توضیحات

رمان با اکسو "رازی در اسمان"

۱۹ لایک
۱۸ نظر

در روزگاران قدیم دو سرزمین جدا از هم وجود داشت یکی سرزمین فرشتگان و دیگری سرزمین شیاطین ؛ دیواری بین آن ها کشیده شده بود که به نشانه ی جدایی آن دو سرزمین بود .
افرادی که از سرزمین های جدا بودند حق نداشتند با یک دیگر ملاقات کنند.
اما روزی یکی از فرشتگان به اسم کیم سو یون سوراخی را بین دیوار مرزی پیدا کرد و ووسه شد تا آن ور دیوار را ببیند پس از گزر ازسوراخ به سرزمین شیاطین پا گذاشت و شروع به گشت و گذار کرد یکی از نگهبانان مرزی او را دید و اسلحه اش را به سمت او نشانه گرفت و از او پرسید :
این جا چه کار میکند؟
سو یون که از آن مرد ترسیده بود سریع فرار کرد اما قبل از این که بتواند از سوراخ رد شود مرد دست او را گرفت و او را به سمت خود کشید طوری که سویون در بغل مرد افتاد این گونه آن دو با یک دیگر اشنا شدند اسم مرد هان شی وو بود .
هان شی وو ، سویون را به خانه اش برد و از او پرسید که برای چه به این جا آمده و سویون ماجرا را برای او گفت از آن پس آن دو هم دیگر را در سوراخ دیوار مرزی ملاقات کردند ولی در همین میان یکی از نگهبانان آن دو را دید و به پیش پادشاه شیاطین رفت و گزراش آن دو را کرد. پادشاه خشمگین شد و شی وون را به سیاه چال انداخت و جنگی را با دنیای فرشتگان آغاز کرد .
ملکه دنیای فرشتگان زمانی که از این موضوع مطلع شد سو یون را سرزنش کرد . سپس ملکه به ملاقات پادشاه شیلطین رفت و از او خواهش کرد که به جنگ پایان بده و با گفت و گو مشکلشان را حل کنند. پادشاه قبول کرد . پس از مشورت با یک دیگر آن ها تصمیم گرفتند که به سویون و شی وو اجازه دهند که با یک دیگر ازدواج کنند اما آن ها باید به زمین بروند . پس سویون و شی وو به زمین فرستاده شدند . آن ها قدرت هایی داشتند که باعث میشد که با مردم عادی کره ی زمین فرق داشته باشند . سال ها گذشت و افرادی که این قدرت ها را داشتند بیش تر و بیش تر شدند