نجابت من پارت 48
دقایقی همونجانشستم وقتی به خودم اومدم دیدم نیم ساعت گذشته ومن دارم گریه میکنم اشکام رو پاک کردم ورفتم تو اتاق مریم .مریم خیلی اروم خوابیده بود از کریدورش دراوردمش بردم توی سالن وشامش و بهش دادم همراه بااون خودمم شام خوردم .اونشب پدر خونه نبود و رفته بود ماموریت و فردا طهر میومد .رفتم تو اتاق خواب بابا مریم وکناره خودم خوابوندم و تا جند ساعت فقط نگاش کردم تا بالاخره خوابم برد صبح که ازخواب پاشدم از معصومه خواستم که وسایل رو جمع کنه .معصومه هنگ کرده بود تموم مدت جمع کردن وسایل داشت گریه میکردتوی این هجده ماه کله اهالی خونه به مریم عادت کرده بودند .وقتی مریمو بغلم گرفتم و معصومه هم پشت سرم داشت وسایل رو تو ماشین میزاشت داشت گریه میکرد .بالاخره باهمه ی سختی ها مریم و بردم خونه ی پدریش هجده ماه بود که پام رو توی عمارت پدری مریم نذاشته بودم دم در بچه رو به دلربا دادم ووسایلش رو همونجا کنار در گذاشتم .تحمل نداشتم بدجور به مریم وابسته شده بودم مریم منو مامان صدا میزدو من واقعا یه حس مادرانه تو خودم بوجود اورده بودم من بخاطر مریم از شانس دوباره ساختن زندگیم گذشتم وحالا هیچی نصیبم نشده بود.رفتم خونه وسایلم رو جمع کردم یه نامه برای بابا نوشتم ورفتم فرودگاه .دیشب که فهمیدم کاوه مریم ومیخواد بلیط رزرو کرده بودم برای پاریس .میخواستم برم به شهر عشاق شاید ازمعجزه ی اون شهر منم یه باره دیگه معجزه ی عشق رو چشیدم وقتی که تو هواپیما نشستم وهواپیما اوج گرفت تازه اون موقع بود که یکم تنهایی رو حس کردم .راستش مریم بهانه بود .دراصل من نیاز به تنهایی داشتم .من خیلی سریع مسیر زندگیم عوض شده بود وحالا نیاز به یکم درنگ داشتم از هواپیما که پیاده شدم سریع رفتم و یه هتل کرایه کردم دو روز ازهتل بیرون نیومدم تا بالاخره اومدم بیرون وتوشهر گشت زدم
***
نظرات