:از دید ملینا
هرچی به جیمین زنگ زدم جوابمو نداد دیگه داشتم واقعا بی خیال این زندگی میشدم ¤¤¤¤¤
جیمین پارسال بامن ازدواج کرد البته بهتره بگم با بدبختی به هم رسیدیم ، اون یه خواننده خیلی محبوب بود ومن یه دختر از قشر مرفع اما خیلییییی مذهبی و بخاطر رسیدن به جیمین یعنی اولین عشقم از خانوادم دست کشیدم و از همه چیز محروم شدم ¤¤¤¤¤
این اواخر جیمینو خیلی کم میدیدم دلم خیلی براش تنگ شده بود اون بخاطر حرفش خیلی سرش شلوغ بودو کم پیش میومد وسط هفته ببینمش و الا برای کنسرت ب ژاپن رفته دوروزه ک اصلا به من زنگ نزده من ادمی نیستم کع اول به بقیه زنگ بزنم همیشه منتظر میمونم بقیه اول بیان طرفم،زنگ بزنن،سر صحبتو بازکنن و...
اما این بار واقعا دلم براش تنگ شده بود امیدوارم اونم دلش برای من تنگ شده باشه
ته دلم یه دلشوره خاصی داشتم ب عنوان یه زن میدونستم جیمین خیلی دوستم داره واصلا به من خیانت نمیکنه اما ب عنوان یه زن ته دلم میلرزید
از یه طرف این عکسایی ک فنا فتوشاپ میکردن یه حس بدیو بهم میداد گاهی وقتا می گفتم نکنه فتوشاپ نباشه؟؟؟امابازم ب خودم دلداری میدادم .
بالاخره بعد از چهار روز قراربود جیمین برگرده اما بخاطر فنا ب شکل ناشناس رفتم فرودگاه و میون فنا مخفی شدم که مطمعا شم حالش خوبه و بعد سریع برگردم و جوری نشون بدم خودمو ک کاملا واضح باشه عصبانیم
....
ادامه در کامنت