در حال بارگذاری ویدیو ...

♥️✨

ᶠᵉˡⁱᶜ
ᶠᵉˡⁱᶜ

بهش گفتم «من تو رو زخمی می‌کنم. دستِ خودم نیست. تنم پُره از تیغ و خار. باید از من دور بشی. نیا توی بغلم. دورتر وایسا. حیفه که تنت زخمی بشه» خندید. رفت و یه چاقو با خودش آورد. یکی یکی تیغ‌هامو بُرید. اونارو بُرد گذاشت پشتِ در. بهم چشمک زد. اومد توی بغلم، محکم چسبید بهم. جوری که نفس کشیدن‌های عمیقش می‌خورد به سینه‌م. بهم چسبید و زخمی نشد. گمون کنم این؛ اولین بار بود. توی بغلم جا باز کرد. دوست نداشتم ازم دور بشه. قلبم به تپش افتاده بود. تیر می‌کشید. تالاپ تولوپ! انگار یه چاقوی بزرگ توش فرو کرده باشن. من اون چاقو رو دوست داشتم. می‌دونی؟ هر کی هم که باشی باید اجازه بدی یه نفر یه چاقو بزنه به قلبت. جاش بمونه و بیرونم نیاد.
#اقای_رایمون
___________________________________
امروز به شکلی اتفاقی مطلبی در خصوص رومن گاری (نویسنده‌ی رمان‌های معروف «خداحافظ گاری‌کوپر» و «زندگی در پیش رو») می‌خواندم. تولد و زندگیِ پربارش آنقدر مرا جذب نکرد که مرگش. او بعد از خودکشی همسرش، خودکشی می‌کند. با شلیک گلوله به خودش. و دلیل این کارش را در زندگی‌نامه‌اش توضیح می‌دهد. توی این کتاب نوشته: «واقعاً به من خوش گذشت، متشکرم و خداحافظ!». فکر می‌کردم شاید این کارش در غمِ فراق همسرش بوده باشد. فکر می‌کردم شاید نویسنده‌ها واقعن حساس باشند و عاشقِ واقعی‌ باشند و این حرف‌ها. ولی جمله‌ی دیگری که توی زندگی‌نامه‌اش نوشته بود قضیه را عجیب‌تر کرد: «به خاطر همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم.» حتی در پایان جمله‌اش علامت تعجب هم نگذاشته بود. همینقدر خنثی. همینقدر بی‌حس. عجیب. عجیب!
# اقای رایمون

*******************
شبتون خوش*^*♡

نظرات (۲۹)

Loading...

توضیحات

♥️✨

۳۶ لایک
۲۹ نظر

بهش گفتم «من تو رو زخمی می‌کنم. دستِ خودم نیست. تنم پُره از تیغ و خار. باید از من دور بشی. نیا توی بغلم. دورتر وایسا. حیفه که تنت زخمی بشه» خندید. رفت و یه چاقو با خودش آورد. یکی یکی تیغ‌هامو بُرید. اونارو بُرد گذاشت پشتِ در. بهم چشمک زد. اومد توی بغلم، محکم چسبید بهم. جوری که نفس کشیدن‌های عمیقش می‌خورد به سینه‌م. بهم چسبید و زخمی نشد. گمون کنم این؛ اولین بار بود. توی بغلم جا باز کرد. دوست نداشتم ازم دور بشه. قلبم به تپش افتاده بود. تیر می‌کشید. تالاپ تولوپ! انگار یه چاقوی بزرگ توش فرو کرده باشن. من اون چاقو رو دوست داشتم. می‌دونی؟ هر کی هم که باشی باید اجازه بدی یه نفر یه چاقو بزنه به قلبت. جاش بمونه و بیرونم نیاد.
#اقای_رایمون
___________________________________
امروز به شکلی اتفاقی مطلبی در خصوص رومن گاری (نویسنده‌ی رمان‌های معروف «خداحافظ گاری‌کوپر» و «زندگی در پیش رو») می‌خواندم. تولد و زندگیِ پربارش آنقدر مرا جذب نکرد که مرگش. او بعد از خودکشی همسرش، خودکشی می‌کند. با شلیک گلوله به خودش. و دلیل این کارش را در زندگی‌نامه‌اش توضیح می‌دهد. توی این کتاب نوشته: «واقعاً به من خوش گذشت، متشکرم و خداحافظ!». فکر می‌کردم شاید این کارش در غمِ فراق همسرش بوده باشد. فکر می‌کردم شاید نویسنده‌ها واقعن حساس باشند و عاشقِ واقعی‌ باشند و این حرف‌ها. ولی جمله‌ی دیگری که توی زندگی‌نامه‌اش نوشته بود قضیه را عجیب‌تر کرد: «به خاطر همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم.» حتی در پایان جمله‌اش علامت تعجب هم نگذاشته بود. همینقدر خنثی. همینقدر بی‌حس. عجیب. عجیب!
# اقای رایمون

*******************
شبتون خوش*^*♡