در حال بارگذاری ویدیو ...

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 87

۵ نظر گزارش تخلف
bangtan pinky girl
bangtan pinky girl

پ.ن : بچه ها این روزا زیاد میزارم چون هفته بعد میریم سفر و نت ندارم متاسفانه . داشته باشم هم مطمعنا در حدی نمیشه که فیک اپ کنم . واسه همین الان هر روز میزارم تا جبران بشه .
ـــــــــــــــــــــــ
از زبان جنی /
با دستای لرزون شکلاتو از تو دست ریتا ورداشتم . میخواستم باور کنم که این یه خوابه . باید خواب میشد.
ینی یه نفر داره کارای پدربزرگمو کپی میکنه ؟ اصلا امکان نداره . پدربزرگ با کسی چندان صمیمی نبود که .
دستمو رو دیوار گذاشتم . هرفکری به ذهنم حجوم میاورد ولی هیچ کدوم با عقل جوردرنمیومدن .
این وسط مطمعنا یه چیزی بود که من ازش بی خبر بودم .
جونگ کوک و یونگ گوک رو بردم یه گوشه تا باهاشون حرف بزنم .
من ـ جونگ کوک . میشه به یونگ گوک بگی اون گردنبندو کجا پیدا کردی ؟
یونگ گوک به جاش جواب داد ـ قبلا گفته . تو یه خیابون تاریک پیداش کردی اره ؟
جونگ کوک سرشو تکون داد ـ اره . اون سری وقتی کارم تموم شد تو خیابونا قدم میزدم که دیدمش . یونگ گوک تو گفتی اونجا خونه ی پدربزرگ جنی بوده . نه ؟
با تعجب برگشتم سمت یونگ گوک ـ خونه پدربزرگ ؟ م..منظورت خونه ی قدیمی منه ؟
یونگ گوک با سر تایید کرد ـ اره جایی که جونگ کوک گفت مطمعنا همونجاس .
من ـ ولی این غیرممکنه . من ازتون خواسته بودم از شر اون گردنبند خلاص بشین . پس چجوری سر از اونجا دراورده ؟
سکوت طولانیش باعث شد بهش شک کنم . میدونستم یه چیزی هست که من نمیدونم . یه ابرومو بالا دادم و منتظر نگاش کردم .
یونگ گوک ـ خب باید یه اعترافی بکنم .... ما ... ما ... سعی کردیم از شر گردنبند خلاص بشیم .

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

فن فیکشن Kill Or Kiss __ پارت 87

۱۳ لایک
۵ نظر

پ.ن : بچه ها این روزا زیاد میزارم چون هفته بعد میریم سفر و نت ندارم متاسفانه . داشته باشم هم مطمعنا در حدی نمیشه که فیک اپ کنم . واسه همین الان هر روز میزارم تا جبران بشه .
ـــــــــــــــــــــــ
از زبان جنی /
با دستای لرزون شکلاتو از تو دست ریتا ورداشتم . میخواستم باور کنم که این یه خوابه . باید خواب میشد.
ینی یه نفر داره کارای پدربزرگمو کپی میکنه ؟ اصلا امکان نداره . پدربزرگ با کسی چندان صمیمی نبود که .
دستمو رو دیوار گذاشتم . هرفکری به ذهنم حجوم میاورد ولی هیچ کدوم با عقل جوردرنمیومدن .
این وسط مطمعنا یه چیزی بود که من ازش بی خبر بودم .
جونگ کوک و یونگ گوک رو بردم یه گوشه تا باهاشون حرف بزنم .
من ـ جونگ کوک . میشه به یونگ گوک بگی اون گردنبندو کجا پیدا کردی ؟
یونگ گوک به جاش جواب داد ـ قبلا گفته . تو یه خیابون تاریک پیداش کردی اره ؟
جونگ کوک سرشو تکون داد ـ اره . اون سری وقتی کارم تموم شد تو خیابونا قدم میزدم که دیدمش . یونگ گوک تو گفتی اونجا خونه ی پدربزرگ جنی بوده . نه ؟
با تعجب برگشتم سمت یونگ گوک ـ خونه پدربزرگ ؟ م..منظورت خونه ی قدیمی منه ؟
یونگ گوک با سر تایید کرد ـ اره جایی که جونگ کوک گفت مطمعنا همونجاس .
من ـ ولی این غیرممکنه . من ازتون خواسته بودم از شر اون گردنبند خلاص بشین . پس چجوری سر از اونجا دراورده ؟
سکوت طولانیش باعث شد بهش شک کنم . میدونستم یه چیزی هست که من نمیدونم . یه ابرومو بالا دادم و منتظر نگاش کردم .
یونگ گوک ـ خب باید یه اعترافی بکنم .... ما ... ما ... سعی کردیم از شر گردنبند خلاص بشیم .