در حال بارگذاری ویدیو ...

135

۱۴ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

آزوسا با لبخند به یوما نگاه کرد اروم گفت: همه...چیز...مرتبه...یوما... دست های کاناتو روی زمین مشت شد خدا خدا میکردم اتفاق بدی نیفته...
لیدالیا
مسخرس...هنوز روی اون صندلی زنجیر شده توی اون اتاق که دربو داغون شده بود مونده بودم مو هام خیس اب بود بدنم خسته بود و درد میکرد قراره چه بلایی سرم بیاد!؟ میکشنم!؟...چه اهمیتی داره!؟ بهتره که بمیرم...خییلی احمقم اگه از اول اون پیشنهاد رو برای ورود به مدرسه قبول نمیکردم الان این همه آدم درگیر این موضوع نبودن و زجر نمیکشیدن اگه به اون ویلای کوفتی ساکاماکی ها نمیرفتم شاید یویی الان زنده بود...اگه...اگه...اگه ذهنم درگیر فکر های مختلف بود...اون خواب ها و کابوس هایی که میدیدم...تتو های روی بدنم...نژادم...همه ی این ها منو به اینجا کشوند حالا قراره چی بشه!؟ نمیدونم...پلک هام کم کم داشت روی هم میفتاد که با خالی شدن دوباره ی سطل آب یخ روم هینی کشیدم و سیخ سر جام نشستم... شین خنده ای کرد و گفت: عالیه!! هر چند بار دیگه هم این صحنرو ببینم خسته نمیشم!! پاش رو بالا اورد و گذاشت کنار پشتی صندلی با جدیت گفت: هی پاشو!! کارای زیادی داریم که انجام بدیم!! هنوز زندتو لازم داریم!! با تنفر بهش خیره شدم و گفتم: دیگه چی از جونم میخوایین!؟ با شنیدن صدای کارلا باعث شد سرم رو بچرخونم سمتش: حرف زدن وقت تلف کردنه شین بازش کن اینو گفت و از در بیرون رفت ... با خودمون میبریمش شین از کارلا اطاعت کرد و از صندلی بازم کرد... فوری بلند شدم و جبحه گرفتم: کجا میخواین ببرینم!؟
شین: همونطور که میومد سمتم گفت: وقت جواب دادن به سوال های مسخرتو نداریم! راه بیا! مچ دستم رو محکم گرفت و دنبال خودش کشید و از اتاق بیرون برد تقلا میکردم اما زورش خییلی بیشتر از من بود تا محوطه ای سر باز با دیوار هایی بلند که کفش کاشی ها به صورت دایره وار علامتی رو تشکیل داده بودن برد پرتم کرد داخل مرکز دایره و همون موقع ودایره درخشان شد چشم هام گشاد شد نمیتونستم حرکت کنم فقط میدیدم از زیر پاهام نقش هایی بیرون میزنه نقش ها داخل دایره پخش شد و هفت تا دایره کوچیچ دیگه دور تا دورم به وجود اومدن دوتا از دایره ها درخشیدن دستم رو جلوی چشمم گرفتم وقتی دستم رو بردم کنار چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم اسکارلت و اری درحالی که با فاصله ی کمی از زمین بیهوش روی هوا معلق بودن دو ورم ظاهر شده بودن...چه اتفاقی داره میفته!؟

نظرات (۱۴)

Loading...

توضیحات

135

۱۳ لایک
۱۴ نظر

آزوسا با لبخند به یوما نگاه کرد اروم گفت: همه...چیز...مرتبه...یوما... دست های کاناتو روی زمین مشت شد خدا خدا میکردم اتفاق بدی نیفته...
لیدالیا
مسخرس...هنوز روی اون صندلی زنجیر شده توی اون اتاق که دربو داغون شده بود مونده بودم مو هام خیس اب بود بدنم خسته بود و درد میکرد قراره چه بلایی سرم بیاد!؟ میکشنم!؟...چه اهمیتی داره!؟ بهتره که بمیرم...خییلی احمقم اگه از اول اون پیشنهاد رو برای ورود به مدرسه قبول نمیکردم الان این همه آدم درگیر این موضوع نبودن و زجر نمیکشیدن اگه به اون ویلای کوفتی ساکاماکی ها نمیرفتم شاید یویی الان زنده بود...اگه...اگه...اگه ذهنم درگیر فکر های مختلف بود...اون خواب ها و کابوس هایی که میدیدم...تتو های روی بدنم...نژادم...همه ی این ها منو به اینجا کشوند حالا قراره چی بشه!؟ نمیدونم...پلک هام کم کم داشت روی هم میفتاد که با خالی شدن دوباره ی سطل آب یخ روم هینی کشیدم و سیخ سر جام نشستم... شین خنده ای کرد و گفت: عالیه!! هر چند بار دیگه هم این صحنرو ببینم خسته نمیشم!! پاش رو بالا اورد و گذاشت کنار پشتی صندلی با جدیت گفت: هی پاشو!! کارای زیادی داریم که انجام بدیم!! هنوز زندتو لازم داریم!! با تنفر بهش خیره شدم و گفتم: دیگه چی از جونم میخوایین!؟ با شنیدن صدای کارلا باعث شد سرم رو بچرخونم سمتش: حرف زدن وقت تلف کردنه شین بازش کن اینو گفت و از در بیرون رفت ... با خودمون میبریمش شین از کارلا اطاعت کرد و از صندلی بازم کرد... فوری بلند شدم و جبحه گرفتم: کجا میخواین ببرینم!؟
شین: همونطور که میومد سمتم گفت: وقت جواب دادن به سوال های مسخرتو نداریم! راه بیا! مچ دستم رو محکم گرفت و دنبال خودش کشید و از اتاق بیرون برد تقلا میکردم اما زورش خییلی بیشتر از من بود تا محوطه ای سر باز با دیوار هایی بلند که کفش کاشی ها به صورت دایره وار علامتی رو تشکیل داده بودن برد پرتم کرد داخل مرکز دایره و همون موقع ودایره درخشان شد چشم هام گشاد شد نمیتونستم حرکت کنم فقط میدیدم از زیر پاهام نقش هایی بیرون میزنه نقش ها داخل دایره پخش شد و هفت تا دایره کوچیچ دیگه دور تا دورم به وجود اومدن دوتا از دایره ها درخشیدن دستم رو جلوی چشمم گرفتم وقتی دستم رو بردم کنار چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم اسکارلت و اری درحالی که با فاصله ی کمی از زمین بیهوش روی هوا معلق بودن دو ورم ظاهر شده بودن...چه اتفاقی داره میفته!؟