قسمت6 رمان گذشته زیباست(رمان انیمه ای)

۱۱ نظر گزارش تخلف
sanako&chelsea
sanako&chelsea

از زبان ساناکو:
خیلی خوش حالم که شون از ماموریت برگشته من اونو از وقتی اومدم قصر می شناختم!اون پسر خوبیه و مادر و برادر کوچیکش رو تو بچگی از دست داده ولی در مورد پدرش تا حالا باهام صحبت نکرده!اون جزو یکی از نگهبانای قوی اینجا هست و سرعت عملش زیاده!کاتسو و شون همیشه با هم دعوا می کردن خخخ ولی کاتسو که عادت داره با همه دعوا بگیره!شون بچگی خیلی سختی داشته و وقتی تازه اومده بود اینجادبعد تمیرینا چند باری دیده بودم که به دیوارا مشت می زنه و گریه می کنه!کاتسو همیشه بهش می گفت پسره ی لوس....
ها!یه مورد انگار مشکوک می زنه
ساناکو:آتسو_چان(همون آتسوکی خواهر کاتسو)فکر کنم اون 3 تا یکم مشکوک می زنن من می رم بهشون رسیدگی کنم
آتسو:اوهوم باشه من حواسم هست تو برو
شون:ا واستا اگه بخوای من می تونم بجات برم سراغشون تو همینجا بمون
ساناکو:نه دیگه جدا حوصلم سر رفته انقدر اینجا واستادم^^خودم می رم
شون:من یکم می رم داخل قصر ولی سریع میام
از طرف کاتسو:
از اونجایی که هنوز مراسم شروع نشده من جلوی در سالن سلطنتی که توش ولیعهد و تاکائو هستن منتظر می مونم-_-اه عجب کار مضخرفی...اصلا چرا این مراسم انقدر طولانیه؟یه تاج بذارن رو سرش بره پی کارش دیگه-_-پوفففف حوصله سر بر
شون:سلام کاتسو^^رفیق قدیمی^^
کاتسو:هه می بینم که از ماموریت برگشتی-_-چه زود برگشتی!یا بهتره بگم انقدر به من خوش گذشت زمان زود تموم شد!هه رفیق!
شون:مثل همیشه خشک و بداخلاق^^اگه یکم رفتارتو بهتر کنی همه رفتارشون باهات عوض می شه
کاتسو:چیششش
شون:خخخ مثل همیشه با من مشکل داری!ولی مثل این که من و تو ساناکو با هم دوست صمیمی هستیما!
کاتسو:هه!حرفای خنده داری می زنی!به نظرت اگه ساناکو بفهمه اون شب ورود شورشیا تقصیر تو بوده بازم دوستت می مونه؟
شون:ااا نمایش از همین الان خراب شد که^^زودتر تو کارا فوضولی کردی؟
کاتسو:اگه می خوای نمایشات خراب بشن کمتر ضایع بازی در بیار...یا بهتره بگم هرکاری هم بکنی من می فهمم
شون:عوض نشدی هه همین فوضولیا باعث می شه بعضی اوقات به مشکل بر بخوری...شایدم بهتره اطلاعاتت رو...هه بیخیال این حرفا فایده نداره و منم باید به نمایش برسم!
(وای خداچه پیچیده حرف زدن خخ)
طرف ساناکو:
هوففف اون 3 تا که بهشون مشکوک بودم 3 تا آدم کاملا عادی بودن-_-فکر کنم باید زودتر برگردم پیش آتسو
(جلوی دروازه ی قصر)
ساناکو:چرا شون و آتسو چان اینجا نیستن؟

نظرات (۱۱)

Loading...

توضیحات

قسمت6 رمان گذشته زیباست(رمان انیمه ای)

۹ لایک
۱۱ نظر

از زبان ساناکو:
خیلی خوش حالم که شون از ماموریت برگشته من اونو از وقتی اومدم قصر می شناختم!اون پسر خوبیه و مادر و برادر کوچیکش رو تو بچگی از دست داده ولی در مورد پدرش تا حالا باهام صحبت نکرده!اون جزو یکی از نگهبانای قوی اینجا هست و سرعت عملش زیاده!کاتسو و شون همیشه با هم دعوا می کردن خخخ ولی کاتسو که عادت داره با همه دعوا بگیره!شون بچگی خیلی سختی داشته و وقتی تازه اومده بود اینجادبعد تمیرینا چند باری دیده بودم که به دیوارا مشت می زنه و گریه می کنه!کاتسو همیشه بهش می گفت پسره ی لوس....
ها!یه مورد انگار مشکوک می زنه
ساناکو:آتسو_چان(همون آتسوکی خواهر کاتسو)فکر کنم اون 3 تا یکم مشکوک می زنن من می رم بهشون رسیدگی کنم
آتسو:اوهوم باشه من حواسم هست تو برو
شون:ا واستا اگه بخوای من می تونم بجات برم سراغشون تو همینجا بمون
ساناکو:نه دیگه جدا حوصلم سر رفته انقدر اینجا واستادم^^خودم می رم
شون:من یکم می رم داخل قصر ولی سریع میام
از طرف کاتسو:
از اونجایی که هنوز مراسم شروع نشده من جلوی در سالن سلطنتی که توش ولیعهد و تاکائو هستن منتظر می مونم-_-اه عجب کار مضخرفی...اصلا چرا این مراسم انقدر طولانیه؟یه تاج بذارن رو سرش بره پی کارش دیگه-_-پوفففف حوصله سر بر
شون:سلام کاتسو^^رفیق قدیمی^^
کاتسو:هه می بینم که از ماموریت برگشتی-_-چه زود برگشتی!یا بهتره بگم انقدر به من خوش گذشت زمان زود تموم شد!هه رفیق!
شون:مثل همیشه خشک و بداخلاق^^اگه یکم رفتارتو بهتر کنی همه رفتارشون باهات عوض می شه
کاتسو:چیششش
شون:خخخ مثل همیشه با من مشکل داری!ولی مثل این که من و تو ساناکو با هم دوست صمیمی هستیما!
کاتسو:هه!حرفای خنده داری می زنی!به نظرت اگه ساناکو بفهمه اون شب ورود شورشیا تقصیر تو بوده بازم دوستت می مونه؟
شون:ااا نمایش از همین الان خراب شد که^^زودتر تو کارا فوضولی کردی؟
کاتسو:اگه می خوای نمایشات خراب بشن کمتر ضایع بازی در بیار...یا بهتره بگم هرکاری هم بکنی من می فهمم
شون:عوض نشدی هه همین فوضولیا باعث می شه بعضی اوقات به مشکل بر بخوری...شایدم بهتره اطلاعاتت رو...هه بیخیال این حرفا فایده نداره و منم باید به نمایش برسم!
(وای خداچه پیچیده حرف زدن خخ)
طرف ساناکو:
هوففف اون 3 تا که بهشون مشکوک بودم 3 تا آدم کاملا عادی بودن-_-فکر کنم باید زودتر برگردم پیش آتسو
(جلوی دروازه ی قصر)
ساناکو:چرا شون و آتسو چان اینجا نیستن؟