در حال بارگذاری ویدیو ...

Ova3 داستان Roza

۵ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

* در حالیکه محو تماشای رنگهای زیبای اطرافم بودم ، ناگهان از کنار پایم احساس تماس چیزی خز مانند کردم ، و با دیدن لایفی که با چشمهای بنفش رنگ مظلومش بهم خیره نگاه میکرد ، با لبخند گفتم : به این زودی دلتنگم شدی ؟ … گربه کوچولوی ناز …
*خم شدم و دستمو روی سر و صورت مرطوبش کشیدم … بغض گلومو فشرد ، حالا میتونستم علت عذرخواهیه سایو رو بهتر درک کنم ،… من برای مدتی کوتاه، گرچه در تنهایی ، اما برای خودم زندگیه آرامی ساخته بودم … با وجود دو ربات که حضورشون بهم دل گرمی میداد ، که در تنهاییه مطلق به سر نمیبرم و …اسم جدیدم…
به یاد میارم … اسمم رو از کمپانیه مشهور سازنده همین رباتها انتخاب کردم … و با استخدام شدن توی یه مجله اینترنیه معتبر تونستم برای خودم کارت معتبر هویت شهروندی بگیرم … و با
پس انداز درآمدم ، کنو و ری رو سفارش دادم ، برای همین من کار زیادی برای انجام دادن در محل کارم، نداشتم … مثل یه انسان واقعی زندگی میکردم ، حتی در بدترین لحظات که توی مخمصه می افتادم، استفاده از یه رینگ بوکس ساده رو به… ظاهر کردن نیروم ، ترجیح میدادم … و لایفی قشنگترین خاطره زیبای من از دنیای انسانهاست … … وقتی یدفعه لایفی میویی کرد و سمتی دوید ، …با تعجب به اون سمت نگاه کردم … در فاصله ای دورتر پشت ایستگاه ستون مانند ، نور شهری ، شخصی ایستاده بود … برای یک لحظه درونم احساس ترس کردم ، اما با دیدن نوک پنجه سفید رنگ کفشهای زنانه اش ، نفس راحتی کشیدم … بعد از جا بلند شدم و
سمتش رفتم ، و همینطور که نزدیک میشدم با صدای بلندی گفتم : نگران نباش ، به هرحال من بیشتر از این نباید توی پوسته شخصیتیه رُزا ، خودمو حبس میکردم …
ادامه نظرات

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

Ova3 داستان Roza

۱۴ لایک
۵ نظر

* در حالیکه محو تماشای رنگهای زیبای اطرافم بودم ، ناگهان از کنار پایم احساس تماس چیزی خز مانند کردم ، و با دیدن لایفی که با چشمهای بنفش رنگ مظلومش بهم خیره نگاه میکرد ، با لبخند گفتم : به این زودی دلتنگم شدی ؟ … گربه کوچولوی ناز …
*خم شدم و دستمو روی سر و صورت مرطوبش کشیدم … بغض گلومو فشرد ، حالا میتونستم علت عذرخواهیه سایو رو بهتر درک کنم ،… من برای مدتی کوتاه، گرچه در تنهایی ، اما برای خودم زندگیه آرامی ساخته بودم … با وجود دو ربات که حضورشون بهم دل گرمی میداد ، که در تنهاییه مطلق به سر نمیبرم و …اسم جدیدم…
به یاد میارم … اسمم رو از کمپانیه مشهور سازنده همین رباتها انتخاب کردم … و با استخدام شدن توی یه مجله اینترنیه معتبر تونستم برای خودم کارت معتبر هویت شهروندی بگیرم … و با
پس انداز درآمدم ، کنو و ری رو سفارش دادم ، برای همین من کار زیادی برای انجام دادن در محل کارم، نداشتم … مثل یه انسان واقعی زندگی میکردم ، حتی در بدترین لحظات که توی مخمصه می افتادم، استفاده از یه رینگ بوکس ساده رو به… ظاهر کردن نیروم ، ترجیح میدادم … و لایفی قشنگترین خاطره زیبای من از دنیای انسانهاست … … وقتی یدفعه لایفی میویی کرد و سمتی دوید ، …با تعجب به اون سمت نگاه کردم … در فاصله ای دورتر پشت ایستگاه ستون مانند ، نور شهری ، شخصی ایستاده بود … برای یک لحظه درونم احساس ترس کردم ، اما با دیدن نوک پنجه سفید رنگ کفشهای زنانه اش ، نفس راحتی کشیدم … بعد از جا بلند شدم و
سمتش رفتم ، و همینطور که نزدیک میشدم با صدای بلندی گفتم : نگران نباش ، به هرحال من بیشتر از این نباید توی پوسته شخصیتیه رُزا ، خودمو حبس میکردم …
ادامه نظرات