نجابت من پارت 50

۰ نظر
گزارش تخلف
دنیاسینگ گرور
دنیاسینگ گرور

فصل چهارم
3سال بعد
چندوقتی گذشته و مریم کوچولو هم بزرگ شده .الان مریم کوچولو 4 سالشه.هنوزم که هنوزه نتونستم کارن رو ببینم اماامروز یه روزه خاصه ساله مرجانه وقراره که کارن واتنا از تورنتو بیان خیلی استرس دارم به بقدری که بزور میتونم حرف بزنم هنوزم که4سالشه فکر میکنه من مامانشم کاوه هم بهش گفته که شبامیرم سرکار بچه ی بدبختم باورش شده تواین چندوقته جای خالیه مرجان خیلی حس میشه نمی تونم با عدد بگم چون قابل وصف نیست مرجان برام یه دوست که نه یه خواهر فوق العاده بود شاید خواهری به اسم رومیناداشته باشم امارومینافقط یه اسمه .یه اسم که خیلی اندک به گوشم میخوره به هرحال پرونده ی زندگی ریحانه باقری بسته شده ومن الان ارزو احمدی ام تک دختر ودختر یکی یدونه ی باباش تواین چندوقت که پدرم رو پیداکردم ده ها برابر محبت این بیست و چندسالی که ریحانه بودم جبران شد شاید الان مادر نداشته باشم واون موقع داشتم .گرچه دلم براش تنگ میشه اما زندگی بالا و پایین داره وباید پذیرفت تموم زندگی مادر و پدرم فقط رومینا بودند نه من وقتی فکرمیکنم به این که چه ساده یه بارم به ملاقاتم نیومدند که نکنه قیمت سهام شرکتشون افت کنه یا چه ساده رومینا من رو فراموش کرد و یه زنگم به من نزد دلم میخواد اتیش بگیرم دلم میخواد نابود شم خدایا بابام رو همیشه برام نگه دارخب تواین چند سال اتفاق خوبم کم نیفتاد عسل با یکی از پسرای دانشگاهش به اسم مهران ازدواج کرد والان یه دختر 3ساله داره به اسم ستایش و یه پسر 7 ماهه داره به اسم سورنا از موقعی که ارزو شدم خیلی خوشحالم نمیدونم چرا فقط از خدا میخوام این خوشی رو ازم نگیره

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

نجابت من پارت 50

۱ لایک
۰ نظر

فصل چهارم
3سال بعد
چندوقتی گذشته و مریم کوچولو هم بزرگ شده .الان مریم کوچولو 4 سالشه.هنوزم که هنوزه نتونستم کارن رو ببینم اماامروز یه روزه خاصه ساله مرجانه وقراره که کارن واتنا از تورنتو بیان خیلی استرس دارم به بقدری که بزور میتونم حرف بزنم هنوزم که4سالشه فکر میکنه من مامانشم کاوه هم بهش گفته که شبامیرم سرکار بچه ی بدبختم باورش شده تواین چندوقته جای خالیه مرجان خیلی حس میشه نمی تونم با عدد بگم چون قابل وصف نیست مرجان برام یه دوست که نه یه خواهر فوق العاده بود شاید خواهری به اسم رومیناداشته باشم امارومینافقط یه اسمه .یه اسم که خیلی اندک به گوشم میخوره به هرحال پرونده ی زندگی ریحانه باقری بسته شده ومن الان ارزو احمدی ام تک دختر ودختر یکی یدونه ی باباش تواین چندوقت که پدرم رو پیداکردم ده ها برابر محبت این بیست و چندسالی که ریحانه بودم جبران شد شاید الان مادر نداشته باشم واون موقع داشتم .گرچه دلم براش تنگ میشه اما زندگی بالا و پایین داره وباید پذیرفت تموم زندگی مادر و پدرم فقط رومینا بودند نه من وقتی فکرمیکنم به این که چه ساده یه بارم به ملاقاتم نیومدند که نکنه قیمت سهام شرکتشون افت کنه یا چه ساده رومینا من رو فراموش کرد و یه زنگم به من نزد دلم میخواد اتیش بگیرم دلم میخواد نابود شم خدایا بابام رو همیشه برام نگه دارخب تواین چند سال اتفاق خوبم کم نیفتاد عسل با یکی از پسرای دانشگاهش به اسم مهران ازدواج کرد والان یه دختر 3ساله داره به اسم ستایش و یه پسر 7 ماهه داره به اسم سورنا از موقعی که ارزو شدم خیلی خوشحالم نمیدونم چرا فقط از خدا میخوام این خوشی رو ازم نگیره