قسمت۴۹ رمان عاشقان شیطانی
اگرو فقط همین یه قسمت رو می ذارم گیر هم ندین چون وافعا نمی تونم امروز بذارم:/ولی بعدا جبران می کنم...
سریع از تونه جیم شدم بیرون...
کاناده:آخیش از اون دیوونه خونه اومدم بیرون...
و رفتم طرف پارکی که تقریبا نزدیک اینجا بود(ماشاالله از کاخ اینا تا هرجا بری ۱ ساعت راهه:/تا پارک هم که مثلا خیلی نزدیکه به کاخشون ۲۰ دقیقه راهه-__-)
بالاخره رسیدم داشتم به سمت نیمکت ها می رفتم که یهو دیدم ۲ تا دختر دیگه هم رو نیمکت نشستن...شبیه ۲ تا دختری بودن که دیشب اومدا بودن کاخ...یونا ویومیکو...راهگو کج کردم که برم یه جا دیگه که یهو یکی صدام کرد
یومیکو:کاناده؟
منم رفتم سمتشون
کاناده:سلام
یومیکو:سلام
یونا:سلام
(کلا اینا فقط سلام کردن بلدن:/)
بالاخره بعد نیم ساعت که زل زدیم به هم و فقط هر ۵ دقیقه یه بار سلام می گفتیم یهو یومیکو یه چیزی گفت
یومیکو:اینجا پیکار می کنی؟
کاناده:حوصلم پوکیده بود اومدم یه قدمی بزنم...شما ها چی؟
یومیکو:راستش دنبال خونه هستیم
کاناده:چرا؟
یومیکو:چون از اول تو خوابگاه برای ما ما کم اومده بود و ما مجبور شدیم امسال به خونه اجاره کنیم و خونه ای که اماره کردیم صاحبش یه پیر زنی بود که خودشم همونما زندگی می کرد که به لطف یونا مجبوریم دنبال یه خونه دیگه بریم
کاناده:مگه یونا چیکار کرده؟
یومیکو:یکی از قوانین مهم اونما رو رعایت نکرد و تازه خیلی هم سروصدا می کردیم برا همین ۱ ماه بهمون وقت داد تا وسایلمون رو جمع کنیم و دنبال یه خونه دیگه باشیم:/
از اونجایی که قضیه خوابگاه ربط به کارل داره بهترین کار اینه که بگم بیان دیوونه خونه...
کاناده:من می تونم بپرسم و اجازه بگیرم شما بیاین به کاخ...
از الان برا این که تو هپروت نمونین می گم...کارل یه خونه نزدیک دیوونه خونه ی ساکاماکی برای یومیکو و یونا می خره تا اونجا بمونن
نظرات (۲۵)