در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان / typhoon breath _ پارت 27:

۳ نظر گزارش تخلف
♦aDeRyAn♦
♦aDeRyAn♦

......با صدای بلندی گفتم+اوهایووو(مترجم: صبح بخیرررر)
اتوبه-ﭺیه خره...?مرغت قناری میخونه?
خندیدم+ترزو دارم یه بار تو یه ضرب المسل رو درست بگی!!
اتوبه-خب حالا...ﭺه مرگته خوشحالی?
+یعنی قربون حافظه ت برم که قد ماهی گلیه! نه...ماهی گلی حداقل سه تانیه حافظه داره...تو همون سه تانیه هم نداری!
اتوبه-خب ﭺه مرگته?
+ایکیو متبت شصت!امروز میخام برم اردوی کر نمدونم ﭺی ﭺی!!اسمش عجیب غریب بود!
اتوبه-ها...به خاطر همین اینقد خوشحالی?
+اف کورس!!! ,وای خدااااااااااا ...اولین اردوی تمرینیم با بﭺه های کلوب والیبال !
بابا- نائوکی یکم زود تمرینای سخت رو شروع نکرده?
+اتفاقا بهش گفتم گفت نباید وقت رو از دست بدیم...داریم برای مسابقات اماده میشیم!
دایه-ادرین به خودت سخت نگیری ها!اگه دیدی حالت داره بد میشه فوری به داییت بگو...اسپریت هم...
+دایه قربونت برم حواسم هست...ﭺشم...برم حالا?
اتوبه-گم شو که ریختتو نبینم...
بابا-مواظب خودت باش دخترم...به سلامت
دایه-دیگه سفارش نکنم ها...خداحافظ...
+جااانههه!!!
از در رفتم بیرون...یه دوو دیگه کیفمو ﭺک کردم که ﭺیزی جا نزاشته باشم ...
کفشمو پوشیدم...اومدم برم که یهو اتوبه گفت-ادرین صبر کن...
+وای خبر مرگت...ﭺرا اینجوری ظاهر میشی? سکته ناقص زدم...
اتوبه -,خب فدا یه تار موهام...به مار ﭺپم اصن...
+ﭺه مرگت هس حالا?
-هیﭺی فقط...بیا...اینارو جا گزاشتی...
یه پلاستیک گرفت سمتم...توشو نگاه کردم...سرم و قرصام بود...وقتی حالم خیلی بد میشد استفاده میکردم...
+ای بابا...من که گفتم نیازی به اینا ندارم!
اتوبه-حالا ببر...ما رو هم از نگرانی دربیار...
+ما???
-نه...منو از نگرانی دربیار...
با لبخند نگاش کردم +احساساتی بودن بهت نمیاد خوشکله..
پلاستیک رو از دستش گرفتم+اینم برا دل اق داداش!خب...دیگه واقعا خدافظ!!!
-خدافظ...مواظب خودت باش..ا‌جِ

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

رمان انیمه‌ای تنفس طوفان / typhoon breath _ پارت 27:

۱۰ لایک
۳ نظر

......با صدای بلندی گفتم+اوهایووو(مترجم: صبح بخیرررر)
اتوبه-ﭺیه خره...?مرغت قناری میخونه?
خندیدم+ترزو دارم یه بار تو یه ضرب المسل رو درست بگی!!
اتوبه-خب حالا...ﭺه مرگته خوشحالی?
+یعنی قربون حافظه ت برم که قد ماهی گلیه! نه...ماهی گلی حداقل سه تانیه حافظه داره...تو همون سه تانیه هم نداری!
اتوبه-خب ﭺه مرگته?
+ایکیو متبت شصت!امروز میخام برم اردوی کر نمدونم ﭺی ﭺی!!اسمش عجیب غریب بود!
اتوبه-ها...به خاطر همین اینقد خوشحالی?
+اف کورس!!! ,وای خدااااااااااا ...اولین اردوی تمرینیم با بﭺه های کلوب والیبال !
بابا- نائوکی یکم زود تمرینای سخت رو شروع نکرده?
+اتفاقا بهش گفتم گفت نباید وقت رو از دست بدیم...داریم برای مسابقات اماده میشیم!
دایه-ادرین به خودت سخت نگیری ها!اگه دیدی حالت داره بد میشه فوری به داییت بگو...اسپریت هم...
+دایه قربونت برم حواسم هست...ﭺشم...برم حالا?
اتوبه-گم شو که ریختتو نبینم...
بابا-مواظب خودت باش دخترم...به سلامت
دایه-دیگه سفارش نکنم ها...خداحافظ...
+جااانههه!!!
از در رفتم بیرون...یه دوو دیگه کیفمو ﭺک کردم که ﭺیزی جا نزاشته باشم ...
کفشمو پوشیدم...اومدم برم که یهو اتوبه گفت-ادرین صبر کن...
+وای خبر مرگت...ﭺرا اینجوری ظاهر میشی? سکته ناقص زدم...
اتوبه -,خب فدا یه تار موهام...به مار ﭺپم اصن...
+ﭺه مرگت هس حالا?
-هیﭺی فقط...بیا...اینارو جا گزاشتی...
یه پلاستیک گرفت سمتم...توشو نگاه کردم...سرم و قرصام بود...وقتی حالم خیلی بد میشد استفاده میکردم...
+ای بابا...من که گفتم نیازی به اینا ندارم!
اتوبه-حالا ببر...ما رو هم از نگرانی دربیار...
+ما???
-نه...منو از نگرانی دربیار...
با لبخند نگاش کردم +احساساتی بودن بهت نمیاد خوشکله..
پلاستیک رو از دستش گرفتم+اینم برا دل اق داداش!خب...دیگه واقعا خدافظ!!!
-خدافظ...مواظب خودت باش..ا‌جِ