در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان شیطانی ک فرشته بود پارت 4

۳ نظر گزارش تخلف
*sakusha*
*sakusha*

روی صندلی نشستم به تخته خیره شدم به حرف های کاکو فکر کردم حرف هاش خیلی جدی بود. هنوز به کلاس برنگشته بود .یک دفعه در کلاس باز شد کاکو بود چشماش خیس بود معلوم بود گریه کرده . وقتی منو دید قرمز شد و سریع سر جاش نشت چند دقیقه بعد معلم دیگری وارد کلاس شد. معلم هنر بود. این معلم دیگه مثل قبلی نبود تقریبا برعکس بود . جوری رفتار میکرد ک انگار ماهم مثل اون همه چیز رو میدونیم .ازمون خواست تصویر کسی ک روبه رو مون مینشست رو بکشیم خب این برای من اسون بود چون قبلا کلاس رفته بودم ولی بقیه چی ؟ این معلمه فکر میکرد ما چی هستیم ؟بعد زنگ هنر همه کلاس ها عادی شروع شدند و عادی تموم شدند .انگار فقط دو معلم اول انسان بودند و بقیه ربات چون همه حرکاتشون مثل هم بود . وقتی زنگ اخر مدرسه خورد من به سمت خونه رفتم . ولی دم در مدرسه کاکو با سرعت به سمت من اومد
_ خونتون از کدوم طرفه ؟ میشه باهم بریم ؟
به مستقیم اشاره کردم .
+اون طرف.فکر نکنم
_وای چه جالب !خونه منم اون طرفه ...
باصدای اروم گفت "باهات کار دارم "
+باشه باهم بریم.
باهم شروع به حرکت کردیم وقتی از مدرسه دور شدیم به دور و اطراف نگاه کرد
_خب . الان کسی صدا مون رو نمیشنوه خیلی چیز ها بود ک نمیتونستم توی مدرسه بهت بگم .این نامه رو قبل از ساعت 12 بخون . لطفا !
کاغذی داد دستم و با سرعت ازم دور شد منم به سمت خونه رفتم . وقتی به خونه رسیدم سریع به اتاقم رفتم و کیفم رو به جایی پرت کردم و روی تخت دراز کشیدم نامه کاکو رو باز کردم نوشته بود :سلام میدونم ک باور نکردی . و این هم میدونم ک ساعت 12 نظرت عوض میشه . چیز هایی ک درباره شیطان و فرشته گفتم یادته ؟ نقش ما به شماره صندلی هامون ربط نداره .به خودمون مربوط میشه . اگه بتونیم هردو فرشته بشیم و یا بر عکس خیلی خوب میشد ولی حتمی باید یک مون شیطان و یکی فرشته بشه . امشب ساعت 12 بیدار باش چون اگر خواب باشی خیلی خطر نا ک میشه لطفا به حرف من توجه کن .لطفا !

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

رمان شیطانی ک فرشته بود پارت 4

۱۲ لایک
۳ نظر

روی صندلی نشستم به تخته خیره شدم به حرف های کاکو فکر کردم حرف هاش خیلی جدی بود. هنوز به کلاس برنگشته بود .یک دفعه در کلاس باز شد کاکو بود چشماش خیس بود معلوم بود گریه کرده . وقتی منو دید قرمز شد و سریع سر جاش نشت چند دقیقه بعد معلم دیگری وارد کلاس شد. معلم هنر بود. این معلم دیگه مثل قبلی نبود تقریبا برعکس بود . جوری رفتار میکرد ک انگار ماهم مثل اون همه چیز رو میدونیم .ازمون خواست تصویر کسی ک روبه رو مون مینشست رو بکشیم خب این برای من اسون بود چون قبلا کلاس رفته بودم ولی بقیه چی ؟ این معلمه فکر میکرد ما چی هستیم ؟بعد زنگ هنر همه کلاس ها عادی شروع شدند و عادی تموم شدند .انگار فقط دو معلم اول انسان بودند و بقیه ربات چون همه حرکاتشون مثل هم بود . وقتی زنگ اخر مدرسه خورد من به سمت خونه رفتم . ولی دم در مدرسه کاکو با سرعت به سمت من اومد
_ خونتون از کدوم طرفه ؟ میشه باهم بریم ؟
به مستقیم اشاره کردم .
+اون طرف.فکر نکنم
_وای چه جالب !خونه منم اون طرفه ...
باصدای اروم گفت "باهات کار دارم "
+باشه باهم بریم.
باهم شروع به حرکت کردیم وقتی از مدرسه دور شدیم به دور و اطراف نگاه کرد
_خب . الان کسی صدا مون رو نمیشنوه خیلی چیز ها بود ک نمیتونستم توی مدرسه بهت بگم .این نامه رو قبل از ساعت 12 بخون . لطفا !
کاغذی داد دستم و با سرعت ازم دور شد منم به سمت خونه رفتم . وقتی به خونه رسیدم سریع به اتاقم رفتم و کیفم رو به جایی پرت کردم و روی تخت دراز کشیدم نامه کاکو رو باز کردم نوشته بود :سلام میدونم ک باور نکردی . و این هم میدونم ک ساعت 12 نظرت عوض میشه . چیز هایی ک درباره شیطان و فرشته گفتم یادته ؟ نقش ما به شماره صندلی هامون ربط نداره .به خودمون مربوط میشه . اگه بتونیم هردو فرشته بشیم و یا بر عکس خیلی خوب میشد ولی حتمی باید یک مون شیطان و یکی فرشته بشه . امشب ساعت 12 بیدار باش چون اگر خواب باشی خیلی خطر نا ک میشه لطفا به حرف من توجه کن .لطفا !